impediment

/ˌɪmˈpedəmənt//ɪmˈpedɪmənt/

معنی: مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع
معانی دیگر: (هرچیزی که جلوگیری کند یا به تاءخیر اندازد) مانع، جلوگیر، پاگیر، دست و پاگیر، سربار، درنگ انگیز، راه بند، بازدار، (نقص گفتار) لکنت، گرفتن زبان، تته پته، گیر زبان، (نادر) جلوگیری، پاگیری، (حقوق) ناقض قرارداد (به ویژه عقد ازدواج)، عایق

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: impedimental (adj.), impedimentary (adj.)
(1) تعریف: an obstacle or hindrance.
مترادف: arrest, bar, barrier, block, delay, encumbrance, handicap, hindrance, obstacle, obstruction, stop
متضاد: aid, assistance, help
مشابه: deterrent, difficulty, drawback, frustration, inhibition, opposition, rub, trammel, wrinkle

- Low income should not be an impediment to receiving a good education.
[ترجمه گوگل] درآمد کم نباید مانعی برای تحصیل خوب باشد
[ترجمه ترگمان] درآمد پایین نباید مانعی برای دریافت تحصیلات خوب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His lack of confidence was an impediment to his advancement in the company.
[ترجمه گوگل] عدم اعتماد به نفس او مانعی برای پیشرفت او در شرکت بود
[ترجمه ترگمان] عدم اعتماد او مانعی بر سر راه پیشرفت او در شرکت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The island nation's remoteness had long been an impediment to developing trade relations.
[ترجمه گوگل] دورافتادگی این کشور جزیره ای برای مدت طولانی مانعی برای توسعه روابط تجاری بوده است
[ترجمه ترگمان] دور بودن این جزیره مدت هاست که مانعی برای توسعه روابط تجاری بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a physical defect that hinders clear speech.
مشابه: lisp, stammer, stutter

- With therapy, he was able to overcome the impediment he'd had as a child.
[ترجمه گوگل] با درمان، او توانست بر مانعی که در کودکی داشت غلبه کند
[ترجمه ترگمان] با فیزیوتراپی، او توانست بر impediment که به عنوان یک بچه داشت غلبه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an obstacle to entering into a legal contract such as marriage.
مترادف: bar, barrier, hindrance, obstacle, obstruction
مشابه: deterrent, inhibition

- The bride's age was an impediment to the couple's getting married.
[ترجمه گوگل] سن عروس مانعی برای ازدواج این زوج بود
[ترجمه ترگمان] سن عروس مانع ازدواج دو زوج بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. speech impediment
لکنت زبان

2. He has an impediment in speech.
[ترجمه Mrjn] او در صحبت ( کردن ) لکنت دارد.
|
[ترجمه گوگل]او در گفتار نقص دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه مانع تو سخنرانی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was satisfied there was no legal impediment to the marriage.
[ترجمه گوگل]او راضی بود که هیچ مانع قانونی برای ازدواج وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]قانع شده بود که هیچ مانعی قانونی برای ازدواج وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The new taxes were a major impediment to economic growth.
[ترجمه گوگل]مالیات های جدید مانع بزرگی برای رشد اقتصادی بود
[ترجمه ترگمان]مالیات های جدید مانعی بزرگ برای رشد اقتصادی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The main impediment to growth was a lack of capital.
[ترجمه گوگل]مانع اصلی رشد کمبود سرمایه بود
[ترجمه ترگمان]مانع اصلی رشد، فقدان سرمایه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He has dropped homosexuality as an impediment to security clearances.
[ترجمه گوگل]او همجنس گرایی را به عنوان مانعی برای مجوزهای امنیتی کنار گذاشته است
[ترجمه ترگمان]وی همجنس گرایی را به عنوان مانعی بر سر راه مجوزهای امنیتی حذف کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The impediment to the building of Babel-that man must fill the earth-would be eliminated.
[ترجمه گوگل]مانع بنای بابل - که انسان باید زمین را پر کند - برطرف می شود
[ترجمه ترگمان]مانعی که به ساختمان بابل می رود - آن مرد باید زمین را پر کند و از بین برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He had a nervous twitch and a speech impediment.
[ترجمه گوگل]او یک تکان عصبی و اختلال در گفتار داشت
[ترجمه ترگمان]فشار عصبی و لکنت زبان داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Each was a serious impediment to an evenhanded and effective operation of the criminal justice system. . . .
[ترجمه گوگل]هر کدام مانعی جدی برای عملکرد یکنواخت و مؤثر سیستم عدالت کیفری بودند
[ترجمه ترگمان]هر یک از آن ها یک مانع جدی برای یک عملیات موثر و موثر در سیستم قضایی کیفری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The country's debt has been an impediment to development.
[ترجمه گوگل]بدهی کشور مانع توسعه بوده است
[ترجمه ترگمان]بدهی کشور مانعی بر سر راه توسعه بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He also had a speech impediment.
[ترجمه گوگل]او همچنین دچار نقص گفتاری بود
[ترجمه ترگمان] اونم لکنت زبون داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's not a disease, it's an impediment.
[ترجمه گوگل]این یک بیماری نیست، یک مانع است
[ترجمه ترگمان]این یک بیماری نیست، این یک مانع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. But Nails did not consider his lack an impediment to his plans.
[ترجمه گوگل]اما نایلز کمبود خود را مانعی برای برنامه های خود نمی دانست
[ترجمه ترگمان]اما ناخن ها او را مانعی بر سر راه نقشه خود در نظر نگرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Another impediment arose during a second round of testing.
[ترجمه گوگل]مانع دیگری در دور دوم آزمایش به وجود آمد
[ترجمه ترگمان]یک مانع دیگر در طول دور دوم آزمایش ها بوجود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مانع (اسم)
stay, bar, hitch, let, shackle, fetter, dyke, dike, balk, hindrance, obstacle, barrier, impediment, hurdle, embargo, barricade, bamboo curtain, hedge, handicap, curtain, blockage, setback, drawback, snag, massif, crimp, lock, encumbrance, hindering, holdback, stumbling block

محظور (اسم)
hitch, difficulty, balk, obstacle, impediment, embargo

اشکال (اسم)
hardness, difficulty, worriment, burble, impediment, bug, handicap, drawback, disadvantage, node, traverse, spinosity, nodus

گیر (اسم)
scrape, fix, entanglement, hitch, trap, obstacle, impediment, bug, gripe, impasse, snag, embroglio, holdback, holdfast, kink, tanglement

رادع (اسم)
obstacle, impediment

تخصصی

[حقوق] حجر، محظور، مانع

انگلیسی به انگلیسی

• hindrance, obstacle, obstruction; physical defect which causes speech problems
if something is an impediment to a person or thing, it makes their movement or development difficult; a formal use.
a speech impediment is a disability such as a stammer which makes speaking difficult.

پیشنهاد کاربران

ضعف فیزیکی هم معنی میده مثلا کسی که خوب نمیشنوه میشه listen impediment
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : impede
✅️ اسم ( noun ) : impediment
✅️ صفت ( adjective ) : impeded
✅️ قید ( adverb ) : _
SYN: hindrance
. . .
And this comes as Moscow is already increasingly using the renminbi for its swelling trade with China and embracing it in its central bank reserves, to reduce its exposure to “toxic” — American — assets.
...
[مشاهده متن کامل]

Does this matter? Until recently, most western economists would have said “heck, no”. After all, it has long been assumed that the closed nature of China’s capital account is ⭐an impediment⭐ to wider use of its currency
FT. com@

pose an impediment to
stand
بازدارنده
عامل بازدارنده
مانع
مداخله
مشکل

بپرس