infrequent

/ˌɪnˈfriːkwənt//ɪnˈfriːkwənt/

معنی: نادر، کمیاب، کم
معانی دیگر: نامکرر، نابسایند، نامعمول، گهگاه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: infrequently (adv.), infrequency (n.)
(1) تعریف: happening seldom or at long intervals.
مترادف: irregular, periodic
متضاد: frequent
مشابه: casual, intermittent, occasional, rare, sporadic, uncommon

- infrequent earthquakes
[ترجمه گوگل] زلزله های نادر
[ترجمه ترگمان] زمین لرزه های نادر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not happening regularly or habitually; occasional.
مترادف: occasional
متضاد: frequent, habitual
مشابه: casual, rare, sporadic, uncommon, uncustomary, unusual

- an infrequent quarrel
[ترجمه گوگل] یک نزاع نادر
[ترجمه ترگمان] یک مشاجره بسیار نادر،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: small in number or widely spaced.
مترادف: sparse
مشابه: few and far between, scant, scarce

- infrequent towns along a desert highway
[ترجمه گوگل] شهرهای نادر در امتداد بزرگراه بیابانی
[ترجمه ترگمان] شهرهای نادر در امتداد یک بزرگراه صحرایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. snow is infrequent in shiraz
در شیراز برف نادر است.

2. in one of his infrequent trips abroad
در یکی از سفرهای نادر خودش به برون مرز

3. Barriers between nations are reared by slow and infrequent communication.
[ترجمه گوگل]موانع بین کشورها با ارتباطات کند و نادر ایجاد می شود
[ترجمه ترگمان]موانع بین کشورها با ارتباطات کند و کم بزرگ شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They would make infrequent visits to the house.
[ترجمه گوگل]آنها به ندرت به خانه سر می زدند
[ترجمه ترگمان]آن ها خیلی زود به خانه می آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Muggings are relatively infrequent in this area.
[ترجمه گوگل]دزدی در این منطقه نسبتاً نادر است
[ترجمه ترگمان]muggings در این منطقه نسبتا نادر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Some words are too infrequent to be worthy of inclusion in the dictionary.
[ترجمه گوگل]برخی از کلمات آنقدر نادر هستند که ارزش گنجاندن در فرهنگ لغت را ندارند
[ترجمه ترگمان]برخی از کلمات بیش از اندازه نادر هستند که ارزش گنجاندن در فرهنگ لغت را داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Disturbances are relatively infrequent in British prisons.
[ترجمه گوگل]اغتشاشات در زندان های بریتانیا نسبتاً نادر است
[ترجمه ترگمان]اختلالات نسبتا در زندان های انگلستان نادر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The reason is that serious accidents are so infrequent, safety experts said.
[ترجمه گوگل]کارشناسان ایمنی گفتند که دلیل آن این است که تصادفات جدی بسیار نادر است
[ترجمه ترگمان]کارشناسان ایمنی می گویند دلیل این امر این است که حوادث جدی بسیار نادر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Infrequent, careless bouts of sun exposure considerably increase the risk of developing skin cancer.
[ترجمه گوگل]دوره های نادر و بی دقت قرار گرفتن در معرض نور خورشید به طور قابل توجهی خطر ابتلا به سرطان پوست را افزایش می دهد
[ترجمه ترگمان]infrequent، کشمکش های بی اعتنا در معرض نور خورشید، خطر ابتلا به سرطان پوست را به طور قابل توجهی افزایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Such entreaties to passing travellers were not infrequent in lonely country at the time.
[ترجمه گوگل]چنین التماس هایی به مسافران رهگذر در آن زمان در کشور تنهایی کم نبود
[ترجمه ترگمان]بارها و بارها از مسافران عبور کرده و در آن زمان در یک کشور تنها بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Roger's infrequent letters home did not reveal much about his personal life.
[ترجمه گوگل]نامه های نادر راجر به خانه چیز زیادی را در مورد زندگی شخصی او فاش نکرد
[ترجمه ترگمان]کم مانده بود که نامه های مکرر راجر در مورد زندگی شخصی او چیزی بروز ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. However, they are probably too infrequent to provide hearers with cues to ethnicity.
[ترجمه گوگل]با این حال، آنها احتمالاً بسیار نادر هستند که نمی‌توانند نشانه‌هایی از قومیت به شنوندگان ارائه دهند
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها احتمالا بیش از اندازه نادر هستند که شنوندگان را با نشانه هایی از قومیت در اختیار شنوندگان قرار دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I shall make only infrequent appearances at the Board.
[ترجمه گوگل]من فقط به ندرت در هیئت مدیره حضور خواهم داشت
[ترجمه ترگمان]در این تخته فقط یک کم ظاهر خواهم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Sudden and infrequent changes of many inputs clearly undermine stability.
[ترجمه گوگل]تغییرات ناگهانی و نادر بسیاری از ورودی ها به وضوح ثبات را تضعیف می کند
[ترجمه ترگمان]تغییرات ناگهانی و غیرمعمول بسیاری از ورودی ها به وضوح ثبات را تضعیف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نادر (صفت)
uncommon, rare, scarce, curious, infrequent, paranormal

کمیاب (صفت)
uncommon, rare, scarce, curious, infrequent

کم (صفت)
slight, light, small, little, rare, skimp, scant, low, scarce, infrequent, remote, marginal, exiguous, sparing, scanty, junior, scrimpy

انگلیسی به انگلیسی

• happening rarely, uncommon, sporadic, occasional
if something is infrequent, it does not happen often.

پیشنهاد کاربران

Frequent :
مکرر - پی درپی - تکرارشونده
همیشگی - دائمی
Infrequent :
نادر - کمیاب - نامکرر - کم
Infrequently :
به ندرت - دیر دیر
Frequently :
مکرراً - بطور پی درپی - زود زود - به کرات
...
[مشاهده متن کامل]

- in one of his infrequent trips abroad
- در یکی از سفرهای نادر خودش به خارج از کشور
- Snow is infrequent in Shiraz.
- در شیراز برف نادر است.
- He visits me infrequently.
- او به ندرت به ملاقاتم می آید.
⬛ INFREQUENT ⬛
adjective
[more infrequent; most infrequent] :
🔴 not happening often : not frequent
◀️an infrequent event
◀️We made infrequent stops/visits along the way.
◀️ Problems with the network have become a not infrequent occurrence. [=have become a rather frequent occurrence]
🗼 INFREQUENCY 🗼 اسم غیرقابل شمارش
◀️ She complained about the infrequency of her son's visits. [=she complained because her son did not visit her often]
🗼 INFREQUENTLY 🗼 قید
◀️a word that is infrequently used
an error not infrequently made [=an error rather frequently◀️ made] by beginners
⬛ FREQUENT ⬛
adjective
[more frequent; most frequent]
1 : happening often
◀️We made frequent trips to town.
◀️a frequent [=common, usual] occurrence
◀️This bus makes frequent stops.
2 : acting or returning regularly or often
◀️She was a frequent visitor to the museum.
◀️He is one of our most frequent customers.
🗼 FREQUENTLY 🗼 قید
◀️I see her frequently.
◀️This list is updated frequently.
verb
[ obj] : to visit or go to ( a place ) often
◀️He began frequenting cheap bars.
◀️a neighborhood frequented by tourists
◀️a restaurant frequented by local politicians
🪐Other forms 🪐
Frequents
Frequented
Frequenting
🗼 FREQUENTER 🗼 اسم قابل شمارش
◀️a frequenter of cheap bars

به ندرت
کم تکرار
infrequent ( adj ) = نامکرر، ناپیوسته/کم، نادر، کمیاب، غیرمعمول
infrequent visits = دیدارهای نامکرر یا غیر معمول
infrequent subjects = موضوعات نادر
examples:
1 - deserts are characterized by their infrequent rainfall
...
[مشاهده متن کامل]

بیابان ها با بارندگی های نادر خود مشخص می شوند.
2 - His letters became infrequent, then stopped completely.
نامه های او کمیاب می شوند ، سپس کاملاً متوقف می شوند.
3 - Wiggins made one of his infrequent trips into Manhattan.
ویگینز یکی از سفرهای نادر خود را به منهتن انجام داد.

غیر مکرر
نامتداول

بپرس