repose

/rɪˈpoʊz//rɪˈpəʊz/

معنی: سامان، استراحت، ارامش، سکون، اسودگی، گذاردن، دراز کشیدن، غنودن، ارمیدن
معانی دیگر: (معمولا با: -self) قرار دادن یا گرفتن (برای استراحت)، استراحت کردن، آرمیدن، آسودن، آرام گرفتن، آرام کردن، قرار داشتن، مبتنی بودن، (در گور یا تابوت و غیره) خفتن، آسایش، آسودگی، آرامش، غنودگی، خواب، خفتگی، غیر فعال، (قدیمی - با: on یا upon) اتکا داشتن، اعتیاد داشتن، وقار، خونسردی و سنگینی، (به ویژه نقاشی) همسازی رنگ و نقش که به طرح حالت آرامش می دهد، آرمیدگی، (نادر)، قرار دادن، گذاشتن، (به کسی) اعتماد کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state of being at rest.
مترادف: rest
مشابه: relaxation

- a child in repose
[ترجمه گوگل] کودکی در آرامش
[ترجمه ترگمان] بچه ای در آرامش،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: peace or tranquility; calm.
مترادف: calm, peace, peacefulness, quiet, quietude, tranquillity
مشابه: serenity

(3) تعریف: the absence of motion or activity; stillness.
مترادف: calm, inactivity, motionlessness, quiescence, rest, stillness

- a body in repose
[ترجمه گوگل] جسدی در آرامش
[ترجمه ترگمان] جسدی در آرامش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: reposes, reposing, reposed
(1) تعریف: to be or lie at rest, esp. on something.
مترادف: lie, lounge, rest
مشابه: laze, relax, sleep, slumber

- She was reposing on the sofa.
[ترجمه گوگل] روی مبل خوابیده بود
[ترجمه ترگمان] روی نیمکت دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be calm and composed; be peaceful.
مترادف: rest

(3) تعریف: to rest in a grave.
مترادف: lie, rest
مشابه: sleep

- His body reposes in the church cemetery.
[ترجمه گوگل] جسد او در قبرستان کلیسا آرام می گیرد
[ترجمه ترگمان] جسدش در قبرستان کلیسا در حال استراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to refresh or rest by lying down (often used reflexively).
مترادف: rest
مشابه: lay

- He reposed himself on the bed.
[ترجمه گوگل] خودش را روی تخت دراز کشید
[ترجمه ترگمان] روی تخت دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to repose oneself on a bed
(برای استراحت) در بستر قرار گرفتن

2. prayer for the repose of his soul
دعا برای آرامش روح او

3. she did not repose at all on the night of her father's death
شب فوت پدرش اصلا آرام نگرفت.

4. under these mountains repose vast quantities of raw materials
در زیر این کوه ها مقادیر عظیمی مواد خام قرار دارد.

5. it was difficult to repose a man who had been shot
آرام کردن مردی که گلوله خورده بود دشوار بود.

6. the volcano was in repose
آتشفشان غیرفعال بود.

7. what he needed was a good night's repose
او به یک شب خواب راحت نیاز داشت.

8. We repose a lot of hope in this project.
[ترجمه گوگل]ما امید زیادی به این پروژه داریم
[ترجمه ترگمان]ما در این پروژه امید زیادی داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her face is sad in repose.
[ترجمه گوگل]چهره اش غمگین در آرامش است
[ترجمه ترگمان]چهره اش در آرامش غم انگیزی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The first rays of morning sun disturbed their repose.
[ترجمه گوگل]اولین پرتوهای آفتاب صبحگاهی آرامش آنها را مختل کرد
[ترجمه ترگمان]نخستین پرتو آفتاب صبحگاهی، آرامش خود را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She went outside seeking a few moments of repose.
[ترجمه گوگل]او به دنبال چند لحظه آرامش به بیرون رفت
[ترجمه ترگمان]بیرون رفت تا چند لحظه استراحت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Two skulls repose upon the same Worn pillow in their dusty mine.
[ترجمه گوگل]دو جمجمه بر روی همان بالش فرسوده در معدن غبارآلود خود آرمیده اند
[ترجمه ترگمان]دو جمجمه روی یک بالش فرسوده در معدن گرد و خاک گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The delightful sofa invites repose.
[ترجمه گوگل]مبل دلپذیر به آرامش دعوت می کند
[ترجمه ترگمان]این مبل لذت بخش، آرامش را به خود دعوت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His reactions caused him pleasure, fury, deep repose or inner peace.
[ترجمه گوگل]واکنش های او باعث لذت، خشم، آرامش عمیق یا آرامش درونی او می شد
[ترجمه ترگمان]واکنش های او باعث خرسندی و آرامش و آرامش روحی و آرامش روحی او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In repose, she showed still the strain she had been under, but it was otherwise a new Daisy.
[ترجمه گوگل]در آرامش، او همچنان فشاری را که تحت آن قرار داشت نشان داد، اما در غیر این صورت یک دیزی جدید بود
[ترجمه ترگمان]در آرامش، هنوز فشاری را که به زیر آمده بود نشان می داد، اما در غیر این صورت دی زی جدید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They were not mighty faces, in just repose, or caught there purely, in serene rapture.
[ترجمه گوگل]آن‌ها چهره‌های قدرتمندی نبودند، فقط در آرامش بودند، یا صرفاً در آنجا گرفتار شده بودند، در وجدانی آرام
[ترجمه ترگمان]این همه، نه تنها، بلکه فقط استراحت می کردند و نه تنها، بلکه فقط در شور و جذبه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Even the rare moments of repose were filled with plans.
[ترجمه گوگل]حتی لحظات نادر آرامش پر از برنامه بود
[ترجمه ترگمان]حتی لحظات نادر استراحت نیز پر از نقشه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Both men in repose looked austere and even severe.
[ترجمه گوگل]هر دو مرد در آرامش به نظر سختگیر و حتی شدید می آمدند
[ترجمه ترگمان]هر دو مرد در حال سکون و حتی خشن به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Simplicity and repose are the qualities that measure the true value of any work of art. Frank Lloyd Wright
[ترجمه گوگل]سادگی و آرامش ویژگی هایی هستند که ارزش واقعی هر اثر هنری را می سنجند فرانک لوید رایت
[ترجمه ترگمان]سادگی و راحتی، ویژگی هایی هستند که ارزش واقعی هر کار هنری را اندازه گیری می کنند فرانک لوید رایت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سامان (اسم)
capability, skill, wealth, border, abutment, order, country, region, knowledge, rest, target, welfare, calmness, furniture, arms, mind, wit, repose, well-being

استراحت (اسم)
rest, relaxation, breather, respite, repose, recumbency, surcease

ارامش (اسم)
composure, peace, calm, quiet, solace, calmness, silence, pacification, equilibrium, repose, lull, quietness, tranquility, serenity, placidity, quietude, taciturnity

سکون (اسم)
calm, quiet, inertia, slack, quiescence, repose, lull, quietness, inactivity, quiescency, immovability, quietude

اسودگی (اسم)
relief, ease, repose, tranquility, leisure, comfort, convenience, vacation

گذاردن (فعل)
pose, import, set, put on, instate, invest, imprint, repose, lay, thole

دراز کشیدن (فعل)
lie, repose, lie down

غنودن (فعل)
sleep, repose, snug, nap, slumber, nuzzle

ارمیدن (فعل)
rest, repose

انگلیسی به انگلیسی

• rest, relaxation; sleep; tranquility, peacefulness; stillness, absence of movement
rest, relax; place on or against something; lie down, recline
repose is a state in which you are resting and feel calm; a literary word.

پیشنهاد کاربران

خونسرد، تفاوتش با calm مهمه. از نظر فعلی، calm قراره به آرامش و خونسردی برسه، اما repose خونسرد هست، خونسرد وجود داره.
As verbs the difference between calm and reposeis that calm is to make calm while repose is
https://wikidiff. com/repose/calm
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : repose
✅️ اسم ( noun ) : repose / repository
✅️ صفت ( adjective ) : reposeful
✅️ قید ( adverb ) : _

بپرس