sanity

/ˈsænəti//ˈsænɪti/

معنی: عاقلی، خوشفکری
معانی دیگر: سلامت عقل (در برابر: دیوانگی)، سلامت روانی، روان درستی، عقل سلیم، میانه روی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or quality of being sane.
متضاد: insanity, lunacy, madness
مشابه: mind

(2) تعریف: soundness of judgment.
متضاد: insanity

جمله های نمونه

1. There were moments when he doubted his own sanity.
[ترجمه گوگل]لحظاتی بود که به سلامت عقل خود شک می کرد
[ترجمه ترگمان]لحظاتی بود که به عقل خودش شک داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I began to doubt his sanity.
[ترجمه سجاد] من به سلامت عقلی او شک کردم
|
[ترجمه گوگل]من شروع به شک کردم به سلامت عقل او
[ترجمه ترگمان]من به سلامت عقل او پی بردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She managed to keep her sanity throughout the ordeal.
[ترجمه گوگل]او در تمام مدت مصیبت توانست عقل خود را حفظ کند
[ترجمه ترگمان]او توانست سلامت عقل خود را در طول این امتحان سخت حفظ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He pleads for sanity in a lunatic world.
[ترجمه گوگل]او برای سلامت عقل در دنیایی دیوانه التماس می کند
[ترجمه ترگمان]او از سلامت عقل در دنیای دیوانه دفاع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Stock market trading slowly settled down as sanity returned.
[ترجمه گوگل]با بازگشت عقلانیت، معاملات بازار سهام به آرامی آرام شد
[ترجمه ترگمان]معاملات بازار بورس بتدریج به همان اندازه که عقل باز می گشت، آرام گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her office was an oasis of peace and sanity amid the surrounding chaos.
[ترجمه گوگل]دفتر او واحه ای از آرامش و سلامت عقل در میان هرج و مرج اطراف بود
[ترجمه ترگمان]دفتر او در میان هرج و مرج اطراف واحه صلح و سلامت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I doubt the sanity of such a plan.
[ترجمه گوگل]من به صحت چنین طرحی شک دارم
[ترجمه ترگمان]من به عقل چنین نقشه ای شک دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I fear for her sanity if this continues much longer.
[ترجمه گوگل]من از سلامت عقل او می ترسم اگر این وضعیت خیلی بیشتر ادامه یابد
[ترجمه ترگمان]اگر این ادامه پیدا کند، من از سلامت او می ترسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Such a move is essential for the sanity of all concerned.
[ترجمه گوگل]چنین حرکتی برای سلامت عقل همگان ضروری است
[ترجمه ترگمان]چنین حرکتی برای سلامت عقل همه افراد ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The pace of city life threatens our sanity.
[ترجمه گوگل]سرعت زندگی در شهر، سلامت عقل ما را تهدید می کند
[ترجمه ترگمان]سرعت زندگی شهری سلامت ما را تهدید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She wondered if she was losing her sanity .
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که آیا او عقل خود را از دست می دهد
[ترجمه ترگمان]از خودش می پرسید که عقلش را از دست داده است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Sanity appears to be returning to the stock market.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد سلامت عقل در حال بازگشت به بازار سهام است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که Sanity به بازار سهام باز می گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her fragile sanity crept away from the edge to cower inside the fortress of her orders.
[ترجمه گوگل]عقل شکننده او از لبه دور شد تا در قلعه دستوراتش خم شود
[ترجمه ترگمان]سلامت ضعیف او از لبه پرتگاه به بیرون خزیده بود تا به درون دژ فرمان براند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Sanity was very quickly returning to her, and it wasn't a pleasant sensation.
[ترجمه گوگل]سلامتی خیلی سریع به سمت او برمی گشت و این حس خوشایند نبود
[ترجمه ترگمان]خیلی سریع به او برگشت و این احساس خوشایندی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He and his wife finally had to move from their apartment just to preserve their sanity.
[ترجمه گوگل]او و همسرش بالاخره مجبور شدند برای حفظ سلامت عقل خود از آپارتمان خود نقل مکان کنند
[ترجمه ترگمان]او و همسرش بالاخره مجبور شدند از apartment نقل مکان کنند تا سلامت عقل خود را حفظ کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عاقلی (اسم)
reason, sanity, wise behavior

خوشفکری (اسم)
reason, sanity, soundness, robustness

تخصصی

[بهداشت] سلامت روانی

انگلیسی به انگلیسی

• saneness, soundness of mind; rationality, judiciousness, prudence
a person's sanity is their ability to think and behave in a normal and reasonable way.
sanity is also the quality of having a purpose and a regular pattern, rather than being confusing and worrying.

پیشنهاد کاربران

۱. سلامت عقل ۲. شعور. قوه تمیز
مثال:
There were moments when he doubted his own sanity.
وقتهایی بود که او به سلامت عقل خودش شک داشت.
1 -
the state of having a healthy mind and not being mentally ill
اسم/ داشتن ذهن سالم و نداشتن بیمار روانی/ سلامت روانی
He'd been behaving so strangely that they began to doubt/question his sanity.
...
[مشاهده متن کامل]

to keep/preserve/retain your sanity
2 -
the fact of showing good judgment and understanding:
واقعیت نشان دادن قضاوت و درک خوب، عقلانیت
The closer we got to the deadline for action, the more I questioned the sanity of the decision we had taken.
Maybe Jenny can bring some sanity into this crazy situation.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/sanity
مترادف عامیانه :
Marbles
به صورت جمع به کنایه از صحت و تندرستی فرد دارد.
/persons who are born without all their marbles
— Arthur Miller
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : sanitize
✅️ اسم ( noun ) : sanity / sanitation / sanatorium ( sanitarium ) / saneness / sanitarian / sanitizer / sanitization
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : sane / sanitary / sanitized
✅️ قید ( adverb ) : sanely / sanitarily

گاهی به معنای �از کوره در رفتن� مثل این جمله: وقتی مردم با صدای بلند حرف بزنن من از کوره در میرم : It is really
hard to keep my sanity when people are talking too loud.
یا قاطی کردن ، مثل این جمله معروف درباره نیچه که از سال ۱۸۸۸ به بعد�از کوره در رفت �، یه کم باسلامت روانی فرق داره، نبوغه نه بی عقلی: in 1888, his final year of sanity, Nietzsche produced two books
...
[مشاهده متن کامل]

بهروانی
عقلانی
معقول - یک امر عاقلانه
سلامت روانی، تعقل
عقلانیت
عقل سالم
سلامت روانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس