subdivide

/ˌsəbdəˈvaɪd//ˌsʌbdɪˈvaɪd/

معنی: طبقه بندی کردن، بخشیزه کردن، بقسمت های جزء تقسیم کردن، باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
معانی دیگر: ریز بخش کردن، مجددا تقسیم کردن، فروبخش کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: subdivides, subdividing, subdivided
(1) تعریف: to make smaller divisions in (something already divided).
مشابه: fraction

(2) تعریف: to divide (land) into building lots for sale to separate owners.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: subdivider (n.)
• : تعریف: to become divided into parts or subdivisions.

جمله های نمونه

1. To further subdivide them may make record-keeping impossibly complicated.
[ترجمه گوگل]تقسیم بیشتر آنها ممکن است ثبت سوابق را به طرز غیرممکنی پیچیده کند
[ترجمه ترگمان]برای تقسیم بندی بیشتر آن ها ممکن است به طور باورنکردنی پیچیده شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. And every writer seems to subdivide memory differently and use his own terms to label the different types.
[ترجمه گوگل]و به نظر می رسد هر نویسنده ای حافظه را به گونه ای متفاوت تقسیم می کند و از اصطلاحات خود برای برچسب زدن انواع مختلف استفاده می کند
[ترجمه ترگمان]و هر نویسنده به نظر می رسد که حافظه را به طور متفاوت تقسیم کرده و از واژه های خودش برای برچسب زدن انواع مختلف استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A simple solution is to subdivide the 900-pixel matrix into nine 10-by-10 matrices.
[ترجمه گوگل]یک راه حل ساده این است که ماتریس 900 پیکسل را به 9 ماتریس 10 در 10 تقسیم کنید
[ترجمه ترگمان]یک راه حل ساده این است که ماتریس ۹۰۰ پیکسل را به نه ماتریس ۱۰ تا ۱۰ تقسیم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Subdivide the African population, as some taxonomists propose, and perceptions of scarcity may shift.
[ترجمه گوگل]همانطور که برخی از طبقه‌شناسان پیشنهاد می‌کنند، جمعیت آفریقا را تقسیم کنید، و ممکن است تصورات از کمبود تغییر کند
[ترجمه ترگمان]subdivide مردم آفریقا، همانطور که برخی از taxonomists پیشنهاد می کنند، و برداشت کمیابی ممکن است تغییر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Special posting periods that subdivide the last regular posting period for closing operations.
[ترجمه گوگل]دوره های ارسال ویژه که آخرین دوره پست منظم را برای عملیات بسته شدن تقسیم می کند
[ترجمه ترگمان]دوره های ارسال ویژه که آخرین دوره ارسال منظم را برای بستن عملیات تقسیم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Subdivide with a horizontal parting below the occipital.
[ترجمه گوگل]با یک جدایی افقی در زیر پس سری تقسیم کنید
[ترجمه ترگمان]که با یه جدایی افقی از قسمت پس سری حرکت میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Subdivide the diagonal section at the back - left side of the triangle with one diagonal - back parting.
[ترجمه گوگل]قسمت مورب در پشت - سمت چپ مثلث را با یک قسمت مورب - پشت تقسیم کنید
[ترجمه ترگمان]بخش مورب در سمت چپ مثلث با یک جدایی مورب رو به عقب قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The fashion industry should subdivide the market based on the dressing requirement of the consumer.
[ترجمه گوگل]صنعت مد باید بازار را بر اساس نیاز مصرف کننده در لباس پوشیدن تقسیم کند
[ترجمه ترگمان]صنعت مد باید بازار را براساس نیازهای پانسمان مصرف کننده تقسیم بندی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Subdivide Multi Fractal - As above, but new vertices are randomly displaced within a user - defined range.
[ترجمه گوگل]Subdivide Multi Fractal - همانطور که در بالا ذکر شد، اما رئوس جدید به طور تصادفی در یک محدوده تعریف شده توسط کاربر جابجا می شوند
[ترجمه ترگمان]subdivide - همانطور که در بالا نشان داده شده است، اما ریوس جدید به طور تصادفی در محدوده تعریف شده توسط کاربر جابجا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Subdivide the fringe section with a diagonal - left parting.
[ترجمه گوگل]قسمت حاشیه را با یک جداکننده مورب - سمت چپ تقسیم کنید
[ترجمه ترگمان]از بخش فرینج شروع شد به جدایی از سمت چپ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Subdivide the section with a diagonal - back parting.
[ترجمه گوگل]بخش را با جداسازی مورب - پشت تقسیم کنید
[ترجمه ترگمان] با یه جدایی اریب به اون قسمت تقسیم میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The interpolation is equal to subdivide those control rules, so the quantization error can be eliminated thoroughly, and the system can get better steady-state performance.
[ترجمه گوگل]درونیابی برابر است با تقسیم بندی آن قوانین کنترل، بنابراین خطای کوانتیزاسیون را می توان به طور کامل حذف کرد، و سیستم می تواند عملکرد بهتری در حالت پایدار داشته باشد
[ترجمه ترگمان]The برابر با تقسیم قوانین کنترل است، بنابراین خطای quantization را می توان به طور کامل حذف کرد، و سیستم می تواند عملکرد حالت پایدار بهتری داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Subdivide the activity or system for analysis.
[ترجمه گوگل]فعالیت یا سیستم را برای تجزیه و تحلیل تقسیم کنید
[ترجمه ترگمان]برای تجزیه و تحلیل فعالیت و یا سیستم برای آنالیز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You can use sales organizations to subdivide markets into regions.
[ترجمه گوگل]می توانید از سازمان های فروش برای تقسیم بازارها به مناطق استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید از سازمان های فروش برای تقسیم بندی بازارها به مناطق استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

طبقه بندی کردن (فعل)
relegate, sort, assort, type, divide, arrange, grade, group, class, classify, categorize, subdivide, pigeonhole

بخشیزه کردن (فعل)
subdivide

بقسمت های جزء تقسیم کردن (فعل)
subdivide

باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن (فعل)
subdivide

تخصصی

[ریاضیات] تقسیم به جزء کردن، به اجزاء تقسیم کردن، تقسیم کردن

انگلیسی به انگلیسی

• divide part of a whole into smaller sections; separate into subdivisions
if something is subdivided, it is made into several smaller areas, parts, or sections.

پیشنهاد کاربران

بخش بندی کردن، تقسیم بندی کردن. مثال:
Each chapter of the book has been subdivided into smaller sections ( هر فصل از کتاب به قسمتهای کوچکتری بخش بندی شده است )
subdivide ( انگلیسی ) = فروبخشیدن، جداساختن/فروبخش ( ی ) کردن، جداسازی کردن
به زیر گروه تقسیم کردن
طبقه بندى کردن، بخشیزه کردن، به اجزاء فرعی تقسیم بندى کردن، به قسمت هاى جزء تقسیم کردن
تقسیم کردن جز های تقسیم شده
تقسیم کردن به رده های بعدی

بپرس