unhappily

/ənˈhæpəli//ʌnˈhæpɪli/

بد بختانه

جمله های نمونه

1. On May 23rd, unhappily, the little boy died.
[ترجمه گوگل]در 23 مه، پسر کوچولو با ناراحتی درگذشت
[ترجمه ترگمان]در ۲۳ ماه مه، متاسفانه پسر بچه مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. 'I've made a big mistake,' she said unhappily.
[ترجمه گوگل]او با ناراحتی گفت: "من یک اشتباه بزرگ مرتکب شدم "
[ترجمه ترگمان]با ناراحتی گفت: من اشتباه بزرگی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Unhappily, he had done no more than pay lip service to their views.
[ترجمه گوگل]متأسفانه، او چیزی جز پاسخگویی به نظرات آنها انجام نداده بود
[ترجمه ترگمان]بدبختانه بیش از این کاری نکرده بود که به نظرات آن ها خدمت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Unhappily, such good luck is rare.
[ترجمه گوگل]متأسفانه، چنین خوش شانسی نادر است
[ترجمه ترگمان]بدبختانه، این بخت و اقبال بسیار نادر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. "I don't have your imagination," King said unhappily.
[ترجمه گوگل]کینگ با ناراحتی گفت: "من تخیل شما را ندارم "
[ترجمه ترگمان]کینگ با ناراحتی گفت: \" من نیروی تخیل شما را ندارم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Unhappily for Berkowitz, he never got a penny.
[ترجمه گوگل]متأسفانه برای برکوویتز، او هرگز یک پنی دریافت نکرد
[ترجمه ترگمان]بدبختانه قبول کرده بود که یک پنی هم نصیبش نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Unhappily, she is not here today.
[ترجمه گوگل]متأسفانه او امروز اینجا نیست
[ترجمه ترگمان]بدبختانه، امروز اینجا نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. 'I'm not sure what to do,' Seb admitted unhappily.
[ترجمه گوگل]سب با ناراحتی اعتراف کرد: «من مطمئن نیستم چه کار کنم
[ترجمه ترگمان]با ناراحتی اعتراف کرد: مطمئن نیستم که باید چه کار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They were very unhappily married but kept up appearances for the sake of their children.
[ترجمه گوگل]آنها ازدواج بسیار ناخوشایندی داشتند اما به خاطر فرزندانشان ظاهر خود را حفظ کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها با ناراحتی ازدواج کردند، اما به خاطر بچه خود ظاهر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His wife, unhappily, died five years ago.
[ترجمه گوگل]همسرش با ناراحتی، پنج سال پیش درگذشت
[ترجمه ترگمان]همسرش، متاسفانه پنج سال پیش فوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Unhappily, he never saw that girl again.
[ترجمه گوگل]متأسفانه دیگر آن دختر را ندید
[ترجمه ترگمان]بدبختانه، دیگر آن دختر را ندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She sat gazing unhappily out of the window.
[ترجمه گوگل]نشسته بود و با ناراحتی از پنجره به بیرون خیره می شد
[ترجمه ترگمان]با ناراحتی از پنجره بیرون را نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Unhappily, she was not able to complete the course.
[ترجمه گوگل]متأسفانه، او نتوانست دوره را به پایان برساند
[ترجمه ترگمان]بدبختانه، موفق نمی شد که راه را کامل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He walked unhappily towards the house.
[ترجمه گوگل]با ناراحتی به سمت خانه رفت
[ترجمه ترگمان]با ناراحتی به طرف خانه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Unhappily, habits which may have had some virtue in times of scarcity became vices in times of relative abundance.
[ترجمه گوگل]متأسفانه، عاداتی که ممکن است در زمان کمبود فضیلت داشته باشند، در زمان فراوانی نسبی به رذیلت تبدیل شدند
[ترجمه ترگمان]بدبختانه، عاداتی که ممکن است در زمان کمیابی فضیلت داشته باشند، در زمان فراوانی به وفور یافت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• miserably, sadly, sorrowfully
if you do something unhappily, you are not happy or contented while you do it.
you use unhappily to express regret about what you are saying.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : unhappiness
✅️ صفت ( adjective ) : unhappy
✅️ قید ( adverb ) : unhappily
ناراحت
He is smiling unhapily
بدبختانه , ناخوشایند
متاسفانه
مترداف با unfortunately

بپرس