unpunctual

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of punctual.
متضاد: punctual

جمله های نمونه

1. The problem of unpunctual delivery date has lasted for over one year.
[ترجمه گوگل]مشکل عدم زمان تحویل کالا بیش از یک سال است که ادامه دارد
[ترجمه ترگمان]مشکل زمان تحویل unpunctual بیش از یک سال طول کشیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. And the unpunctual man is a source of annoyance both to others and to himself.
[ترجمه گوگل]و مرد بی وقت هم برای دیگران و هم برای خودش مایه آزار است
[ترجمه ترگمان]و man هم مایه ناراحتی دیگران است و هم برای خودش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Miss Ophelia is gay, easy, unpunctual, unpractical, sceptical.
[ترجمه گوگل]خانم افلیا همجنسگرا، آسان، بی وقت، غیرعملی، بدبین است
[ترجمه ترگمان]خانم Ophelia همجنس باز، راحت و unpunctual و unpractical است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She opened the door and came in, her eyes leaking isolated and unpunctual tears.
[ترجمه گوگل]در را باز کرد و در حالی که از چشمانش اشک های منزوی و نابهنگام می چکید، وارد شد
[ترجمه ترگمان]در را باز کرد و داخل شد، چشمانش از اشک خیس و unpunctual بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The over - punctual can be as much a trial to others as the unpunctual.
[ترجمه گوگل]وقت شناسی بیش از حد می تواند به همان اندازه برای دیگران آزمایش باشد که غیر وقت شناسان
[ترجمه ترگمان]این punctual می تواند به اندازه the برای دیگران در نظر گرفته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• not prompt, not punctual

پیشنهاد کاربران

بی موقع، نابهنگام ★ وقت نشناس، بدقول ★ موقع نشناس
فرهنگ نشر نو؛ تألیف و ترجمهٔ محمدرضا جعفری
وقت نشناس
بدقول

بپرس