witness

/ˈwɪtnəs//ˈwɪtnəs/

معنی: شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه، گواه بودن بر، دیدن، شهادت دادن
معانی دیگر: نشانه، علامت، اثر، دلیل، تصدیق کردن (معمولا با امضا و مهر)، گواهی کردن، محضری کردن، دلیل بودن، نشانه بودن، گواه بودن، تماشاگر (صحنه یارویدادی) بودن، شاهد چیزی بودن، گواه بودن (بر چیزی)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: witnesses, witnessing, witnessed
(1) تعریف: to see or personally experience.
مترادف: eyewitness, know, see
مشابه: behold, experience, observe, perceive

- She witnessed the crime.
[ترجمه گوگل] او شاهد جنایت بود
[ترجمه ترگمان] اون شاهد جنایت بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soldiers have witnessed the horrors of war.
[ترجمه گوگل] سربازان شاهد وحشت جنگ بوده اند
[ترجمه ترگمان] سربازان شاهد وحشت جنگ بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He witnessed the woman entering the building around eight o'clock.
[ترجمه گوگل] او حوالی ساعت هشت شاهد ورود زن به ساختمان بود
[ترجمه ترگمان] او شاهد ورود زن به ساختمان حدود ساعت هشت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She witnessed the boy grab the man's wallet.
[ترجمه گوگل] او شاهد بود که پسر کیف پول مرد را برداشت
[ترجمه ترگمان] او دید که پسر کیف پول مرد را می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give or serve as evidence of; testify to.
مترادف: attest, testify
مشابه: confirm, corroborate, demonstrate, depose, establish, evidence, evince, express, reveal, show, substantiate, swear, verify, vouch

- This vicious act witnesses her intense hatred for him.
[ترجمه گوگل] این عمل شریرانه شاهد نفرت شدید او از او است
[ترجمه ترگمان] این اقدام شیطانی، نفرت شدید او را نسبت به او مشاهده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to watch or be present at.
مترادف: attend, see, watch
مشابه: behold, observe, view

- Hundreds of people witnessed the hanging.
[ترجمه گوگل] صدها نفر شاهد حلق آویز شدن بودند
[ترجمه ترگمان] صدها نفر شاهد اعدام بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to attest to the legality of by signing one's name.
مترادف: attest, notarize, sign
مشابه: certify, endorse, initial, testify, undersign, validate

- The notary witnessed their signatures.
[ترجمه گوگل] سردفتر شاهد امضای آنها بود
[ترجمه ترگمان] نوتر امضای ایشان را دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to supply or act as evidence; testify.
مترادف: testify
مشابه: attest, certify, depose, swear, vouch

- The doctor who did the examination will witness today in court.
[ترجمه گوگل] دکتری که معاینه را انجام داد امروز در دادگاه شاهد خواهد بود
[ترجمه ترگمان] دکتری که این معاینه را انجام داد، امروز در دادگاه خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: witnessable (adj.), witnesser (n.)
(1) تعریف: a person who sees or experiences an occurrence.
مترادف: eyewitness, spectator
مشابه: beholder, bystander, looker-on, observer, onlooker, viewer, watcher

- I was a witness to the fight.
[ترجمه گوگل] من شاهد دعوا بودم
[ترجمه ترگمان] من یه شاهد برای مبارزه بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person who supplies evidence, esp. in a court of law.
مترادف: testifier
مشابه: deponent, informant, informer

- The prosecutor called her next witness.
[ترجمه سونیا] دادستان شاهد بعدی او را صدا کرد
|
[ترجمه گوگل] دادستان شاهد بعدی او را فراخواند
[ترجمه ترگمان] دادستان بار دیگر به او گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a person who formally attests to a document by signing it.
مشابه: notary public, signer

- He acted as a witness to the will.
[ترجمه گوگل] او به عنوان شاهد بر اراده عمل کرد
[ترجمه ترگمان] اون نقش یه شاهد رو به عنوان شاهد انجام میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: something that acts as evidence.
مترادف: evidence, testimony
مشابه: affidavit, confirmation, declaration, deposition, profession, proof, statement, testimonial, verification

- The book's worldwide popularity is a witness to its universality.
[ترجمه گوگل] محبوبیت جهانی این کتاب گواه جهانی بودن آن است
[ترجمه ترگمان] محبوبیت جهانی کتاب شاهد عمومیت آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. witness christ in one's daily life
اعمال زندگی روزمره ی خود را نمایشگر (تعلیمات) عیسی کردن

2. the witness had been primed about what to say
به شاهد تعلیم داده بودند که چه بگوید.

3. the witness perjured himself and was therefore imprisoned
گواه شهادت دروغ داد و به همین خاطر زندانی شد.

4. to witness a will
وصیتنامه را تصدیق کردن

5. bear witness
شاهد بودن

6. bear witness
شهادت دادن،گواهی دادن،شاهد بودن

7. a credible witness
شاهد قابل اطمینان

8. a false witness
شاهد دروغگو

9. a material witness
شاهدی که گواهی او سرنوشت ساز است

10. a perjured witness
شاهدی که به دروغ گواهی داده است

11. god's my witness
خدا شاهد است.

12. our wounds witness the ferocity of their attack
زخم های ما نشانه ی بی امان بودن حمله ی آنان است.

13. your actions witness your guilt
اعمال تو گواه بر گناهکار بودن تو است.

14. be a witness of (something)
گواه بر چیزی بودن،دلیل بر چیزی بودن

15. i am ready to witness that the signature is genuine
آماده ام که صحت آن امضا را تضمین کنم

16. the lawyer tried to trip the witness
وکیل دادگستری کوشید که شاهد را به اشتباه بیاندازد.

17. these ruins and mass graves are witness to the savagery of war
این خرابه ها و گورهای گروهی نشانه های وحشیگری های جنگ هستند.

18. the court subpoenaed him to appear as witness
دادگاه او را به عنوان گواه فراخواند.

19. no person should be forced to be a witness against himself
هیچ کس نباید وادار بشود که برعلیه خود شهادت بدهد.

20. i told you the truth and homa can bear witness
راستش را به شما گفتم و هما می تواند شهادت بدهد (هما شاهد است).

21. We have a witness to the killing.
[ترجمه گوگل]ما شاهدی برای قتل داریم
[ترجمه ترگمان]ما شاهدی برای کشتن داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The witness was cross-examined by the prosecuting counsel.
[ترجمه گوگل]این شاهد توسط وکیل دادگستری مورد بازجویی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] شاهد توسط دادستان تحقیق کرده بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He asked the witness to stand down.
[ترجمه گوگل]او از شاهد خواست که کنار برود
[ترجمه ترگمان]از شاهد خواست که بایستد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The witness in the bribery investigation refused to name names.
[ترجمه گوگل]شاهد در تحقیقات رشوه از ذکر نام خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]شاهد در تحقیقات رشوه خواری از نام بردن نام ها امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Can you witness my signature on my will, please?
[ترجمه دکتر رضا] میشه امضای من را روی درخواستم گواهی کنید ( گواهی امضا )
|
[ترجمه گوگل]لطفاً می توانید شاهد امضای من در وصیت نامه من باشید؟
[ترجمه ترگمان]میشه امضای من رو امضا کنی، لطفا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She stared directly at the witness but he did not show a flicker of recognition .
[ترجمه گوگل]او مستقیماً به شاهد خیره شد، اما او یک سوسو زدن از خود نشان نداد
[ترجمه ترگمان]او مستقیما به شاهد نگاه کرد، اما او حرکتی از شناخت و تشخیص نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. She was a witness of the incident.
[ترجمه حسین] اون شاهد عینی این حادثه بود
|
[ترجمه گوگل]او شاهد ماجرا بود
[ترجمه ترگمان]اون شاهد این حادثه بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. I can witness that he wasn't at the scene of the crime.
[ترجمه گوگل]می توانم شاهد باشم که او در صحنه جنایت نبوده است
[ترجمه ترگمان]من شاهد بودم که او در صحنه جرم نبوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. He tried to tamper with the witness.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد شاهد را دستکاری کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد که آن شاهد را فریب دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شاهد (اسم)
instance, affiant, witness, testator, testimonial, testifier, testate, looker on, theme, voucher, warranter

گواهی (اسم)
certification, evidence, testimony, attestation, witness, warrant, deposition, testis

شهادت (اسم)
certification, confirmation, evidence, testimony, attestation, witness, testimonial, martyrdom

مدرک (اسم)
proof, document, evidence, lead, testimony, witness, record, clue, voucher, muniment

گواه (اسم)
proof, evidence, witness, testifier, voucher, warranter

گواه بودن بر (فعل)
witness

دیدن (فعل)
sense, vision, sight, eye, view, notice, look, witness, perceive, observe, see, behold, distinguish, descry, twig, catch sight, contemplate

شهادت دادن (فعل)
affirm, evidence, witness, testify, attest, testate, voucher

تخصصی

[حقوق] شهادت دادن، شاهد بودن، شاهد، گواه

انگلیسی به انگلیسی

• testifier; onlooker, bystander; eye-witness; testimony
look on, see, observe; testify, vouch for, corroborate; be an eye-witness; note, notice
a witness to an event is a person who saw it.
if you witness something, you see it happen.
a witness is someone who appears in a court of law to say what they know about a crime or other event.
a witness is also someone who writes their name on a document that you have signed, to confirm that it really is your signature.
if someone witnesses your signature, they write their name after it, to confirm that it really is your signature.
if you are witness to something, you see it happen; a formal expression.
if one thing bears witness to another, the first thing shows that the second thing exists or happened; a formal expression.

پیشنهاد کاربران

شاهد
مثال: She witnessed the accident from across the street.
او شاهد حادثه از مقابل خیابان بود.
شاهد. شهادت دادن، گواهی دادن، گواهی، شاهد، مدرک، دیدن، گواه بودن بر، قانون فقه: گواه آوردن، روانشناسی: شاهد، بازرگانی: شاهد
witness: شاهد
شاهد یه چیزی بودن ( مثلا شاهد یه اتفاق بودن )
( اسم ) شاهد
( فعل ) شهادت دادن
شاهد عقد
همون دیدن و تماشا کردن هست ولی بیشتر برای دیدن جرایم بکار میره
◀️ I've never witnessed a live execution before : تا حالا شاهد یک اعدام زنده نبودم ( من قبلاً هرگز شاهد اعدام زنده نبودم )
⬛ NOUN ⬛
...
[مشاهده متن کامل]

1. Countable
A. a person who sees something ( such as a crime ) happen
B. law : a person who makes a statement in a court about what he or she knows or has seen
2. Countable
a person who is present at an event ( such as a wedding ) and can say that it happened
3. Noncountable
a statement of a person's religious beliefs
⬛ VERB ⬛
1. to see ( something ) happen
2. law : to be present at ( an event ) in order to be able to say that it happened : to act as a legal witness of ( something )
3. to be the time or place when ( something ) happens
4. used to say that something is an example of or is proof of something
5. to make a public statement about your religious beliefs

شاهد ( مثلا شاهد جنایت ) درحالت ( n )

evidence
حاضر شدن، حضور پیدا کردن
شاهد
شهادت
شاهد بودن
شهادت دادن
شهادت دادن
soldiers are the witness of wars
سربازان شاهد جنگ ها هستند📩📩
شاهد
شاهد بودن
شرح
This Agreement witness as follows
این موافقت نامه به شرح ذیل است:

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس