warlike

/ˈwɔːrˌlaɪk//ˈwɔːlaɪk/

معنی: ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ
معانی دیگر: ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: hostile; aggressive.
مترادف: aggressive, belligerent, hostile, pugnacious, truculent
متضاد: peaceable
مشابه: antagonistic, bellicose, combative, martial, militant

- They have resumed their warlike attitude toward their neighbor.
[ترجمه گوگل] آنها رفتار جنگ طلبانه خود را نسبت به همسایه خود از سر گرفته اند
[ترجمه ترگمان] آن ها رفتار warlike را با همسایه خود ازسر گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or relating to war.
مترادف: belligerent, martial, military
متضاد: unwarlike
مشابه: militant

(3) تعریف: indicative of war.

- warlike social conditions
[ترجمه گوگل] شرایط اجتماعی جنگی
[ترجمه ترگمان] شرایط اجتماعی جنگجو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. warlike natives
بومیان ستیزگرای

2. warlike statements
اظهارات جنگ طلبانه

3. Military planes flew over the country in a warlike action.
[ترجمه گوگل]هواپیماهای نظامی در اقدامی جنگی بر فراز کشور پرواز کردند
[ترجمه ترگمان]هواپیماهای نظامی در جنگی جنگجو از فراز کشور به پرواز در آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The Spartans were a warlike people.
[ترجمه گوگل]اسپارت ها مردمی جنگجو بودند
[ترجمه ترگمان]The a بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The Scythians were a fiercely warlike people.
[ترجمه گوگل]سکاها مردمی به شدت جنگجو بودند
[ترجمه ترگمان]The مردمی خشن و warlike بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Traditional steps were incorporated into warlike foot movements surmounted by expressive hand gestures.
[ترجمه گوگل]گام‌های سنتی در حرکات پاهای جنگ‌جویانه که با حرکات بیانی دست غلبه می‌کردند، گنجانده شد
[ترجمه ترگمان]گام های سنتی در حرکات پای جنگجو قرار گرفته بودند که با حرکات دست expressive بر فراز آن نمایان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The world is uneasy and some regions are warlike, but peace generally reigns.
[ترجمه گوگل]جهان ناآرام است و برخی از مناطق جنگی هستند، اما صلح به طور کلی حاکم است
[ترجمه ترگمان]جهان ناآرام است و برخی مناطق در حال جنگ هستند، اما صلح عموما حاکم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His spirit was as warlike as ever, but he could no longer offer effective military leadership.
[ترجمه گوگل]روحیه او مثل همیشه جنگجو بود، اما دیگر نمی توانست رهبری نظامی مؤثر ارائه دهد
[ترجمه ترگمان]روح او مثل همیشه جنگجو بود، اما دیگر نمی توانست رهبری نظامی موثری داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Halflings are not especially warlike by nature, and their troopers are for the most part country watchmen, game wardens and foresters.
[ترجمه گوگل]نیمه‌پروانه‌ها طبیعتاً جنگ‌جو نیستند و سربازان آن‌ها عمدتاً نگهبانان روستایی، نگهبانان بازی و جنگل‌بانان هستند
[ترجمه ترگمان]هافلینگ ها به طور خاص از نظر طبیعت جنگجو نیستند، و سربازان آن ها بیشتر مراقب نگهبانان کشور، نگهبانان بازی و foresters هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They were armed with spears and other warlike implements.
[ترجمه گوگل]آنها به نیزه و سایر ابزار جنگی مسلح بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها مجهز به نیزه و دیگر تجهیزات جنگی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Directed by the warlike Inanna, he penetrates the Sinai peninsula, invades Egypt.
[ترجمه گوگل]او به کارگردانی اینانا جنگجو به شبه جزیره سینا نفوذ می کند و به مصر حمله می کند
[ترجمه ترگمان]او به کارگردانی اینانا به شبه جزیره سینا نفوذ کرده و به مصر حمله می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They originated from the nomadic, warlike tribes known as the Qiang.
[ترجمه گوگل]آنها از قبایل کوچ نشین و جنگجو به نام کیانگ سرچشمه گرفتند
[ترجمه ترگمان]آن ها از قبایل چادرنشین و جنگجو بودند که به نام the معروف بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Some people used to regard China as a warlike country.
[ترجمه گوگل]برخی از مردم چین را کشوری جنگ طلب می دانستند
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم چین را به عنوان یک کشور جنگجو در نظر می گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The warlike " thunder of figures " had abated and quite a number of people had left.
[ترجمه گوگل]"رعد ارقام" جنگی کاهش یافته بود و تعداد زیادی از مردم رفته بودند
[ترجمه ترگمان]رعد و برق \"جنگجو\" فروکش کرده و تعداد زیادی از مردم آنجا را ترک کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ستیزه جو (صفت)
petulant, antagonistic, stubborn, militant, contentious, quarrelsome, intractable, warlike, currish, pettish

ستیز گر (صفت)
obstinate, antagonistic, stubborn, militant, contentious, quarrelsome, warlike

جنگی (صفت)
military, martial, bristly, warlike

جنگ دوست (صفت)
warlike

رزمجو (صفت)
warlike

امادهجنگ (صفت)
warlike

انگلیسی به انگلیسی

• fond of war; characteristic of war; aggressive; combative
people who are warlike are aggressive and seem eager to start a war; a formal word.

پیشنهاد کاربران

نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد ه ، پسوند نسبت و اتصاف ) . ( حاشیه برهان قاطع معین ) . شجاع. دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ) . مبارز. ( لغت فرس اسدی ) . مرد مبارز. ( فرهنگ نظام ) . نبردکننده. جنگی. دلیر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . بهادر. دلاور. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) . جنگ آور. نبردکننده. جنگی. ( فرهنگ خطی ) . مرد مبارز مردانه و دلاور. ( صحاح الفرس ) :
...
[مشاهده متن کامل]

دریغ آن نبرده سوار دلیر
که بازش ندید آن خردمند پیر.
دقیقی.
دریغ آن نبرده گرانمایه گرد
که نادیده باز آن پدر را بمرد.
دقیقی.
نبرده گزینان اسفندیار
از آنجا برفتند تیماردار.
دقیقی.
گمانی برم من که او رستم است
که چون او نبرده به گیتی کم است.
فردوسی.
نبرده چون او در جهان سربه سر
به ایران وتوران نبندد کمر.
فردوسی.
نبرده برادرْم فرخ زریر
که شیر ژیان آوریدی به زیر.
فردوسی.
راست گفتی نبرده فرهاد است
بیستون را همی کَنَد به تبر.
فرخی.
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته به نصرت از خیبر.
فرخی.
خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب
گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود.
منوچهری.
شاه ابوالقاسم بن ناصردین
آن نبردی ملک نبرده سوار.
عسجدی.
نبرده گُردان بینند چون تو را بینند
چو آب و آتش در شور عرصه پیکار.
مسعودسعد.
مسعودسعد سلمان دربزم و رزم تو
جاری زبان خطیب و نبرده سوار باد.
مسعودسعد.
گزیده سیف الدین اختیار ملک و شرف
نبرده عزالدین افتخار نسل بشر.
انوری.
نبرده جوانی جوانمرد بود
که روشن دلش مهرپرورد بود.
نظامی.
چنین چند روز آن نبرده سوار
به پوشیدگی حرب کرد آشکار.
نظامی.
و چون به حد آن رسید که سواری تواند کردن او را سواری. . . و تیر انداختن آموخت چنانکه نبرده جهان گشت در انواع هنر. ( فارسنامه ابن بلخی ) .
|| نبردی. متعلق به نبرد. خاص نبرد :
بیارید گفتا سپاه مرا
نبرده قبا و کلاه مرا.
فردوسی.
|| پسندیده. ( ناظم الاطباء ) .

پیکارپرست. [ پ َ / پ ِ پ َ رَ ] ( نف مرکب ) پیکارجوی. جنگجوی. ( انجمن آرا ) . شجاع و دلاور. ج ، پیکارپرستان.
پرخاش کیش. [ پ َ ] ( ص مرکب ) رزم آور. شجاع. دلیر. پرخاشخر. پرخاشجوی :
بگویش که ما راچه آمد به پیش
ازین نامور مرد پرخاش کیش.
فردوسی.
مترادف belligerent
جنگباره . [ ج َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) دوستدار جنگ . جنگ دوست . مقابل صلحجو.
جنگجو - جنگ دوست - جنگ طلب
Violent
aggressive
bloodthirsty
hostile
پر خشونت و پرخاشگر
وحشی و خونریز
تشنه بخون ( هم /کسی )
( کینه ای و به خون هم تشنه )

جنگ طلب

بپرس