آب گرم ؛ اشک : عنان تکاور همی داشت نرم همی ریخت از دیدگان آب گرم. فردوسی. به آب گرم درمانده ست پایم چو در زلفین در انگشت ازهر.
آب مژگان. [ ب ِ م ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) اشک : ببدرود کردن رخ هر کسی ببوسید با آب مژگان بسی. فردوسی. آب ِ مژگان ؛ اشک. سرشک : ز بهرام چندی سخن راندند همی آب مژگان برافشاندند. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. گوهر مژگان. [ گ َ / گُو هََ رِ م ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم باشد. ( مجموعه ٔ مترادفات ) .
پخته شدن
خیس
حرفه ای، ماهر، این کاره، آزموده، مجرب، زبده، کاربلد، کارکُشته! - مثلِ کنایه: گرگ باران ( بالان! ) دیده، چند پیرهن بیشتر پاره کرده همچنین فرق دارد با آب بندی: تنظیم ومیزان کردن موتور ماشین و. . . - راست و ریست و صاف سولی ( ترکی ) کردن چیزی - شغل و عمل بستن آب و. . .
کاریزما!
این واژه از شیمی به ادبیات راه پیدا کرده: در سری الکتروشیمیایی وقتی بخواهند پوششی به فلزی بدهند تا زنگ نزند با لایه ای فلزی بالاتر ( کاهنده، اکسایش تر ) از خودش آن را آبدیده یا آبکاری می کنند. مثل: فلز آهن که با لایه نازکی از روی پوشیده می شود: ... [مشاهده متن کامل]
مثل ضرب المثل: فلانی دو سه تا پیرهن بیشتر پاره کرده! جلاداده، پوشنده - با جنم، جوهردار - کافی، کاردان، باتجربه، آزموده! - محافظتی، پایش! ولی فرق می کند با: آبداده: صفتی است که در وصف آهن به کار می رود و موقعی که بخواهند فلز تفت و گداخته را سخت و مقاوم کنند، آن را در آب فرو می برند. مثل: فولاد آبداده یا آبدار معنی: گوهردار، تیز و برّنده - سرسخت، جان سخت - نیرومند، زورمند، قوی، مقتدر، ورزیده، پرورده - شجاع، دلیر، دلاور، پهلوان، سورن!