تجربه کردن


    experience
    see

فارسی به انگلیسی

تجربه کردن برای نخستین بار
taste

تجربه کردن چیز ناخوشایند
meet

مترادف ها

experiment (فعل)
ازمایش کردن، تجربه کردن

try (فعل)
جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن

experience (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن

پیشنهاد کاربران

تَجرِبِه کَردَن:
١. آموختن، از سر گذراندن، به خود دیدن، دیدن، آشنا شدن، آزمودن، فراگرفتن، یاد گرفتن
٣. آزمون دادن، آزمایش کردن، سنجیدن
۴. [کهنه] آزمایش پزشکی انجام دادن، بررسی پزشکی انجام دادن
از سر گذراندن
به خود دیدن، از سر گذراندن
کشور ما دوره های خشکسالی بسیاری را تجربه کرده است.
کشور ما دوره های خشکسالی بسیاری را به خود دیده است. ( یا از سر گذرانده است )
فرا گرفتن
یویتوویا
try out
Nice to meet you, please my dear contact me on my email address :
dorisazanga@gmail. com
Run into

بپرس