اندازه گرفتن، سنجیدن، در امدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن
قدم رو کردن، پیمودن، گام زدن، با قدم اهسته رفتن
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن
سهم دادن، اندازه گرفتن، دادن، پیمودن
پیمودن، بالدار کردن، پردارکردن
نقشه کشیدن، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن
بررسی کردن، بازدید کردن، پیمودن، ممیزی کردن، مساحی کردن
قطع کردن، طی کردن، عبور کردن، گذشتن از، پیمودن
پیمودن
دور زدن، پیمودن، گردش کردن در