پیمودن


مترادف ها

measure (فعل)
اندازه گرفتن، سنجیدن، در امدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن

pace (فعل)
قدم رو کردن، پیمودن، گام زدن، با قدم اهسته رفتن

travel (فعل)
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن

run (فعل)
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن

mete (فعل)
سهم دادن، اندازه گرفتن، دادن، پیمودن

wing (فعل)
پیمودن، بالدار کردن، پردارکردن

scale (فعل)
نقشه کشیدن، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن

survey (فعل)
بررسی کردن، بازدید کردن، پیمودن، ممیزی کردن، مساحی کردن

traverse (فعل)
قطع کردن، طی کردن، عبور کردن، گذشتن از، پیمودن

wend (فعل)
پیمودن

perambulate (فعل)
دور زدن، پیمودن، گردش کردن در

پیشنهاد کاربران

عبور
پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن :
راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک
تا من بکام دل برسیدم بدین مکان.
فرخی.
|| کنار زدن. یکسو کردن.
- پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره .
- پس کردن لحاف از رو.
- پس کردن مردم را برای پیش رفتن .
پیمودن = پادماندن
بپای سپردن ؛ طی کردن. زیر پای سپردن. احتیاط کردن. جستن :
همه شهر ایران و توران بپای
سپردند و نامدنشانش بجای.
فردوسی.
طی کردن
طی کردن مسافت
طی کردن

راهی راحرکت کردن
درنوردیدن، طی کردن، آشامیدن، نوشیدن، اندازه گرفتن، اندازه گیری، مساحت سنجی، مساحی
پیمودن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پیمودن" می نویسد : ( ( در پهلوی پتموتن patmūtan به معنی سنجیدن و اندازه گرفتن است. در این معنی، از آن واژه ی" پیمانه " در زبان به کار برده می شود. اما از آن روی که یکی از شیوه های اندازه گرفتن گام زدن بوده است و زمین های کِشتنی را با گام زنی اندازه می گرفته اند، این مصدر در معنی در نوشتن و راه رفتن نیز به کار رفته است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( چو سی روز گِردَش بپیمایدا،
دو روز و دو شب ، روی ننمایدا . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 203 )

پیمودن:طی کردن، پشت سر کردن
مسافت
راه رفتن
طی کردن ، راهی را به آخر رساندن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس