احیا کردن
برابر پارسی: زنده کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
روح دادن، زنده کردن، احیا کردن
بهوش اوردن، زنده کردن، احیا کردن
بهوش اوردن، بهوش امدن، زنده شدن، احیا کردن، احیا شدن، دوباره دایر شدن، دوباره رواج پیدا کردن، نیروی تازه دادن، باز جان بخشیدن
زنده کردن، احیا کردن، رستاخیز کردن
از نو ساختن، نوسازی کردن، احیا کردن
پیشنهاد کاربران
باززیواندن
خلاص کردن. راحت کردن. دردنکشیدن
خلاص کردن. راحت کردن. درد نکشیدن.