اردام

لغت نامه دهخدا

اردام. [ اِ ]( ع مص ) همیشه بودن. || اردام سحاب ؛ ساکن و برجای ماندن ابر. ( منتهی الارب ). || همیشه شدن. اردام حُمّی ̍؛ بر جای و لازم ماندن تب. پیوسته شدن تب. ( تاج المصادر بیهقی ). || اردام شجر؛ سبز شدن و برگ برآوردن پس از آنکه خشک بود. برگ آوردن و سبز گردیدن درخت بعد خشکی. ( منتهی الارب ). || اردام بعیر؛ بپا زدن شتر را تا تیز رود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن . ۲ - ( مصدر ) رام ساختن خاک ریزی کردن .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) همیشه بودن ، ساکن و پابرجا بودن . ۲ - (مص م . ) رام ساختن ، خاک ریزی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس