افهام

/~efhAm/

معنی انگلیسی:
giving to understand

لغت نامه دهخدا

افهام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ فِهْم. ( ناظم الاطباء ) :
ای دریغا عرصه افهام خلق
سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق.
مولوی.

افهام. [ اِ ] ( ع مص ) فهمانیدن. ( منتهی الارب ). فهمانیدن و دریابانیدن. ( آنندراج ). دریابانیدن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ) ( زمخشری ) ( المصادر زوزنی ). دریاوانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). فهمانیدن و دریافت کنانیدن. فهماندن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جمع فهم، فهماندن، معنی یاامری رابکسی حالی کردن
( مصدر ) یاد دادن دانا کردن فهماندن.

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) یاد دادن ، فهماندن .
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فهم ، دانش ها، فهم ها.

فرهنگ عمید

= فهْم

پیشنهاد کاربران

ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی
من دلش جسته به صد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از ملال
گفتم آخر غرق تست این عقل و جان
...
[مشاهده متن کامل]

گفت رو رو بر من این افسون مخوان
من ندانم آنچ اندیشیده ای
ای دو دیده دوست را چون دیده ای
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زانک بس ارزان خریدستی ورا
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
غرق عشقی ام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
تا که شیرینی ما از دو جهان
در حجاب رو ترش باشد نهان
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن

دانسته ها

بپرس