باریک

/bArik/

مترادف باریک: کم حجم، کم قطر، نازک ، تنگ، کم عرض ، لاغر، نزار ، باریک میان، خمیص، رقیق ، دقیق، حساس، وخیم، خطرناک

متضاد باریک: ضخیم، ستبر، پهن، چاق، پرمایه

معنی انگلیسی:
capillary, hairbreadth, liny, narrow, reedy, strait, tenuous, thin, slender, [fig.] delicate, subtle

لغت نامه دهخدا

باریک. ( ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب. بارک مخفف آنست. ( آنندراج ). نازک. ( ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید :
لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم
چو هلالی که شبانگاه برون می آید.
( آنندراج ).
هر چیز دراز و گرد و کم قطر مقابل کلفت و نافذ. نازک. ( ناظم الاطباء ). نازک و لطیف و ظریف. ( دِمزن ). هضم. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). ضد ستبر. مقابل پهن. هر چیزی که از جانب طول لاغر باشد: انگشتان باریک :
چو سی روز گردش بپیمایدا [ ماه ]
دو روز و دو شب روی ننمایدا
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
جهان از شب تیره تاریکتر
دلی باید از موی باریکتر.
فردوسی.
بود [ ماه ] هر شبانگاه باریکتر
بخورشید تابنده نزدیکتر.
فردوسی.
ز سر تا بپایش ببوسید [ مار ] سخت
شد از پیش او سوی بروردرخت
چو آن اژدها شورش او بدید
بدان شاخ باریک شد ناپدید.
فردوسی.
نماند از رشته جانم بجز یکتار خون آلود
ازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد.
خاقانی.
ماه نو دیدی لبت بین رشته جانم نگر
کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند.
خاقانی.
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته.
خاقانی.
|| دقیق. ( ناظم الاطباء ). || فکر و رای و سخن باریک. دقیق در معنی. لطیف. باارزش :
بیاورد و بنشاند نزدیک خویش
بگفت آن سخنهای باریک خویش.
فردوسی.
فرستادم اینک بنزدیک تو
نپیچید از رأی باریک تو.
فردوسی.
ور ایدونکه رازیست نزدیک تو
که روشن کند رای باریک تو.
فردوسی.
ترا گفتم این چرب گفتار من
روان و دل و رای هشیار من
سخن دارد از موی باریکتر
ترا دل ز آهن نه تاریک تر.
فردوسی.
زیراک باریک دانستن و قصد تحقیق کردن اندر آن دراز شود. ( التفهیم ص 227 و 532 ). قوت پیغمبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان اندیشه باریک. ( تاریخ بیهقی ). قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ).
رأی باریک اوست قائد حلم
که سماک از سنان درآویزد.
خاقانی.
جواهربخش فکرتهای باریک
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نازک، کم پهنا، کم قطر، دقیق، لاغر، باری
( صفت ) ۱ - کم عرض کم پهنا مقابل پهن .عریض . ۲ - کم قطر کم حجم مقابل ضخیم کلفت . ۳ - لاغر . ۴- نازک دقیق .
سرداری که بر بغداد استیلا یافت

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - کم عرض ، کم پهنا. ۲ - نازک ، دقیق .
میان (ص . ) کمر باریک .

فرهنگ عمید

۱. نازک، کم پهنا، کم قطر.
۲. [مجاز] دقیق.
۳. [مجاز] لاغر.

گویش مازنی

/baarik/ از طوایف و تیره های ساکن در کتول

واژه نامه بختیاریکا

مچیله؛ بِل

دانشنامه عمومی

باریک (شهر). باریک ( به لاتین: Barique ) یک منطقهٔ مسکونی در گرنادا است که در Saint Patrick Parish, Grenada واقع شده است. [ ۲] باریک ۲۸۹ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس باریک (شهر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

دق

مترادف ها

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

narrow (صفت)
محدود، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

capillary (صفت)
مویی، باریک

strait (صفت)
دشوار، باریک، در مضیقه، در تنگنا

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

reedy (صفت)
گره دار، باریک، نی زار، نی مانند، نایی، گیره دار

slender (صفت)
باریک

tenuous (صفت)
دقیق، نازک، لطیف، باریک، بدون نقطه اتکاء

linear (صفت)
باریک، کشیده، دراز، خطی، طولی

thready (صفت)
چسبناک، نازک، باریک، نخ مانند، رشته رشته، با صدای باریک

gracile (صفت)
لاغر، کوچک، باریک

فارسی به عربی

رشیق , رقیق , سعری , شریحة , ضیق , عرض , مضیق

پیشنهاد کاربران

تنگ
باریک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "باریک " می نویسد : ( ( باریک در پهلوی باریگ bārīg و باریکbārik به معنی نازک و نزار ، در پارسی با ریخت پهلوی به کار برده می شود. ریخت فرجامین آن می بایست باری می شد. اما در "باریک "همچون "تاریک" و" نزدیک" ریخت کهن آن بر جای مانده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( پدید آید آنگاه، باریک و زرد،
چو پشت ِ کسی کو غم ِعشق خوَرْد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )

قلمی

بپرس