بازبینی

/bAzbini/

مترادف بازبینی: بررسی، رسیدگی، کنترل، معاینه، تفتیش، ممیزی

معنی انگلیسی:
check, control, examination, inspection, overhaul, review, revision, surveillance

فرهنگستان زبان و ادب

{checkout} [علوم نظامی] مجموعه ای از آزمایش های منظم کارکردی و عملیاتی و واسنجی برای تعیین وضعیت سامانۀ سلاح یا اجزای آن

واژه نامه بختیاریکا

وا نِیر

دانشنامه آزاد فارسی

بازبینی (verification)
بررسی این که آیا دادۀ ورودی به درستی از منبع اصلیکپیشده است یا خیر. این کار به طور بصری با کنترل اصل کپی با کپی نشان داده شده روی صفحه نمایشممکن است انجام شود. یک روش مطمئن تر این است که داده دوبار وارد شود، در این روش از دو نفر اپراتور(متصدّی ورود اطلاعات) استفاده می شود و سپس دو سری اطلاعات ورودیبا هم مقایسهمی شوند. معمولاً عملیات کنترل توسط خود رایانه انجام می شود و اگر تفاوتی بین دو ورودیوجود داشته باشد برای اصلاح به یکی از اپراتورها گزارش می شود. هنگامی که انبوهی از داده ها به خروجی ارسال می شود، یک ماشین مجزا برای این منظور به کار گرفته می شود. این بررسی ممکن است برای آماده سازی نهایی و کامل تر نوارهایی که قبلاً بازبینی روی آن ها انجام گرفته است یا دیسک هاییکه برای ورود مستقیمبه رایانه اصلی در نظر گرفته شده اند به کار رود.

مترادف ها

verification (اسم)
تصدیق، تایید، تحقیق، رسیدگی، ممیزی، مقابله، باز بینی

control (اسم)
بازرسی، کنترل، کاربری، باز بینی

revision (اسم)
اصلاح، باز بینی، مرور، بازدید، چاپ تازه، چاپ اصلاح شده، تجدید نظر، رسیدگی ثانوی

پیشنهاد کاربران

سانسور:/
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . || دیگر باره دیدن کردن . بازدیدن کردن :
گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل
...
[مشاهده متن کامل]

که دیدنهای رسمی در عقب وادیدنی دارد.
صائب ( آنندراج ، از بهار عجم و فرهنگ ترکتازان ) .
رجوع به بازدیدن و دیدن شود. || سرکشی کردن در کار. ( از آنندراج ) . سرکشی کردن . بازرسی کردن . || ژرف دیدن در کار است . ( آنندراج ) . نیک دیدن . به دقت دیدن . ( یادداشت مؤلف ) . دقت کردن . توجه کردن . تعمق کردن :
بسا قفلا که بندش ناپدید است
چو وابینی نه قفل است آن کلید است .
نظامی .
چونکه وادیدیم او منصور بود
ما همه ظلمت بدیم او نور بود.
مولوی .
بسا کس که پیش تو معذور نیست
چو وابینی از مصلحت دور نیست .
سعدی ( بوستان ) .
غمناک نباید بود از طعن حسود ایدل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد.
حافظ ( دیوان چ قزوینی - غنی ، ص 109 ) .
|| نگریستن و به مجاز اعتنا کردن . ( ناظم الاطباء ) . دیدن :
صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند.
خاقانی .
دل آن به کو بدان کس وانبیند
که در سگ بیند و در ما نبیند.
نظامی .
رجوع به نگریستن و دیدن شود.
- وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن :
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی .
مولوی .
رجوع به بازدانستن و وادانستن شود.

وارسی
ویرایش

بپرس