بزه مند

لغت نامه دهخدا

بزه مند. [ ب َ زَ / زِ م َ ] ( ص مرکب )گناه کار. ملامت پذیر. ( ناظم الاطباء ). اثیم. خطاکار. گنه کار. ( آنندراج ). عاصی. موزور. مذنب. مجرم. گنه کار.اثیم. ( یادداشت بخط دهخدا ): و بنظر حقارت بدیشان نظر نکنی که بزه مند و گرفتار آیی. ( تاریخ قم ص 212 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) گناهکار .

فرهنگ عمید

= بزه کار

پیشنهاد کاربران

بَزَمند ، بزه مند ، بزومند : گناهکار _ در متون ترجمۀ قرآن که از قرنهای چهارم تا ششم وجود دارد ، این کلمه مکرر آمده است. ( حسین خدیو جم _ پاورقی فصل سوم ترجمه رسالۀ اضحویه )

بپرس