بی جامه

لغت نامه دهخدا

بی جامه. [ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) بدون لباس. برهنه برهنه :
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز.
سعدی.
بی جامه نکو نتوان شد بدعوتی
این رمز را بپرده هر در نوشته اند.
نظام قاری ( دیوان ص 24 ).

فرهنگ فارسی

بدون لباس . برهنه برهنه

پیشنهاد کاربران

پیژامه/پیژاما/بیجامه: اصل این چند کلمه پایْْ جامه ( جامه ای که در پای کنند ) بوده که از فارسی به زبان های هندی رفته و از آنجا به انگلیسی داخل شده و سپس فرانسویان آن را از انگلیسی گرفته و پیژاما pyjama گفته اند. آنگاه این واژه راه ایران را در پیش گرفته و این بار با تلفظ فرانسوی وارد فارسی شده است. اکنون مردم آن را به چند صورت تلفظ می کنند: پیژامه، پیژاما، بیجامه ( و عوام گاهی آن را بیر جامه می گویند ) ؛ اما پیژامه در زبان نوشتار نیز وارد شده است و به نظر می آید که از بقیه رایجتر باشد. بعضی از سره نویسان علاقه دارند که پای جامه را دوباره زنده کنند و رواج دهند، اما پیژامه در گفتار روزانه ی مردم جا افتاده است و بعید می نماید که دیگر بتوان آن را از زبان بیرون کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۴.

این واژه در پارسی " پای جامه " بوده که به فرانسوی پیژاما گردیده است.
تلفظ اشتباه بیژامه می باشد
به بیژامه رجوع شود.

بپرس