بیجه

لغت نامه دهخدا

بیجه. [ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) معشوقه کلمه فارسی است و این مصغر و مخفف بی بی است. ( غیاث ). ( از تاج العروس ) ( یادداشت بخط مؤلف ). و هو العرس و العرس حائط بین حائطی البیت الشتوی لایبلغ به اقصی لیکون ادنی و انما یکون ذلک بالبلاد الباردة. ( قاموس از یادداشت بخط مؤلف ). بمعنی عرس است و آن دیواری است که مابین دو دیوار خانه سرمایی نهند و بنهایت نرسانند و مسقف سازند تا آنجا گرم تر شود. ( منتهی الارب ) ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به بیچه و عرس شود.

فرهنگ فارسی

معشوقه و این مصغر است و مخفف بی بی است یا فارسی ٠

فرهنگ معین

(بِ جَ ) ( اِ. ) ۱ - مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن ، خرید و فروش شود. ۲ - مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت .

گویش مازنی

/bije/ بهره سود درآمد - اجاره بها

پیشنهاد کاربران

بیجه=بدون حساب کتاب، خارج ازعرف وقانون، بی جهت و بی سمت و سو، بیجه گیاه یا درخت ؛به گیاه و زائده ی گیاهی که ازساقه وریشه ی اصلی گیاه و درخت اصلی بطور خودجوش بوجود می آید. بچه بیجه؛بچه ای که از زن هرزه و بدکاره بوجود آمده است.
درشهرستان بافق به معنی بچه ی حرامزاده به کار می رود.
قرعه کشی در هنگام تقسیم زمین بین چند شریک
قرعه کشی زمین هنگام تقسیم ارث
نهال تازه درخت را می گویند
در گویش یزدی بعنی ، شاخه سرزده از پای درخت، کنایه از بچه کوچک

بپرس