تثاقل

لغت نامه دهخدا

تثاقل. [ ت َ ق ُ ] ( ع مص ) گرانی کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان عادل بن علی ). گرانی خاطر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کاهلی کردن و پس ماندن از آن و خویشتن را گران ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): تثاقل عنه ثقل و تباطاء. ( قطر المحیط ). گرانی نمودن. ( از اقرب الموارد ). || چیزی را با سنگینی لگدمال کردن. ( از اقرب الموارد ). || بددلی کردن قوم در جنگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گرانی کردن قوم هنگام یاری خواستن از ایشان. ( از قطر المحیط ). || گرانبار شدن. ( غیاث اللغات ).

فرهنگ معین

(تَ قُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سنگین شدن . ۲ - (اِمص . ) سنگینی .

فرهنگ عمید

۱. سنگین شدن.
۲. سنگینی.
۳. [مجاز] تنبلی

پیشنهاد کاربران

درنگ کردن و تامل کردن
نشان دادن بی میلی بارفتاروحرکات

بپرس