تحرک

/taharrok/

مترادف تحرک: تکان، جنب وجوش، جنبش، حرکت، پویایی، جنبیدن، به حرکت آمدن، دنیامیسم، به حرکت درآوردن

متضاد تحرک: آرامش، تحجر، سکون

برابر پارسی: جنبش، جنب و جوش کردن، جنبیدن

معنی انگلیسی:
pep, ambulation, soul

لغت نامه دهخدا

تحرک. [ ت َ ح َرْ رُ ] ( ع مص ) جنبیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جنبیدن و حرکت کردن. ( فرهنگ نظام ).ضد سکون. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) :
گام بگام او چه تحرک نمود
میل بمیلش به تبرک ربود.
نظامی.
|| تحرک شظاة؛ از عیبهایی است که برای اسب پدید می آید و شظاة، استخوانی است چسبیده به ذراع. و این عیب بر اسب دشوارتر از عیب انتشار ( باد گرفتن پی ستور ) است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 27 ).

فرهنگ فارسی

حرکت کردن، جنبیدن، جنبش دادن
۱- ( مصدر ) جنبیدن . ۲- ( اسم ) جنبش . ۳- انفعال . جمع : تحرکات . یا تحرک و سکون . جنبش و آرامش .

فرهنگ معین

(تَ حَ رُّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) جنبیدن . ۲ - (اِمص . ) جنبش .

فرهنگ عمید

حرکت کردن، جنبیدن، جنبش داشتن.

فرهنگستان زبان و ادب

{mobility} [فیزیک] ← تحرک رانشی
{mobility} [علوم نظامی] قابلیتی در نیروهای نظامی که به آنان امکان می دهد که ضمن حفظ توانایی انجام مأموریت اصلی بتوانند از مکانی به مکان دیگر حرکت کنند

واژه نامه بختیاریکا

جُم و جیلا؛ تَکُو وَکُو؛ ورکن ورکن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَا تُحَرِّکْ: حرکت نده
ریشه کلمه:
حرک (۱ بار)

حرکت. ضدّسکون. و آن انتقال جسم است از مکانی به مکانی و گاهی به استحاله نیز گفته می‏شود خواه در زیادت اجزاء باشد یا در نقصان آن (مفردات) مثل رسیدن سیب و پوشیدن آن زبان خویش به تلاوت قرآن مجنبان تا به آن عجله کنی که جمع کردن و فراهم آوردن آن به عهده ‏ماست و چون آن را بخوانیم قرائت آن را تبعیّت کن. در خواندن قرآن پیش از آنکه وحی آن تمام شود شتاب نکن و بگو پروردگارا مرا دانش افزای . مجمع البیان گوید: عجله آن است که کار را پیش از وقت بخواهیم و سرعت آن است که در اوّل آن انجام دهیم . در المیزان هست: این آیه مؤید آن است که در روایات آمده قرآن علاوه از نزول تدریجی یک نزول دفعی دارد که به آن حضرت یک جا نازل شده است و پیش از نزول تدریجی علم مختصری به آن داشت و از عجله در آن پیش از نزول تدریجی نهی شده است (نقل به معنی) بقیّه مطلب در (ن ز ل) دیده شود این لفظ فقط یک بار در قرآن آمده است.

دانشنامه آزاد فارسی

تَحَرُّک (mobility)
در اقتصاد، درجۀ تحرک عوامل تولید۱ (یا نیروهای تولید) از شغلی به شغل دیگر (تحرک شغلی) یا از منطقه ای به منطقۀ دیگر (تحرک منطقه ای). مثلاً، در بریتانیا، به سبب کمبود اطلاع در مورد فرصت های شغلی موجود در قسمت های مختلف کشور و همچنین مشکلات مربوط به یافتن محل سکونت مناسب در بعضی از مناطق، تحرک نیروی کار در مورد کارگران غیرماهر چندان زیاد نیست.
factors of production

مترادف ها

stimulus (اسم)
محرک، تحریک، انگیزه، وسیله تحریک، تحرک، انگیختار

locomotion (اسم)
حرکت، جنبش، نقل و انتقال، مسافرت، تحرک، نقل و انتقال نیرو به وسیله حرکت

mobility (اسم)
پویایی، تحرک، جنبایی

volubility (اسم)
روانی، چرب زبانی، تحرک، چرخندگی

فارسی به عربی

تحرک , قابلیة الحرکة

پیشنهاد کاربران

بپرس