تحمیر

لغت نامه دهخدا

تحمیر. [ ت َ ] ( ع مص ) سرخ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سرخ رنگ کردن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || گفتن کسی را ای حمار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( تاج العروس ج 3 ص 157 ). گفتن مر او را یا حمار. ( شرح قاموس ). حمار خواندن کسی را. ( آنندراج ). || سخن گفتن بزبان حِمْیَریه ، مثل تَحَمْیُر. ( شرح قاموس ). سخن گفتن بزبان حِمْیَر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). بزبان حِمْیَریه سخن گفتن و آن در بیشتر الفاظ با زبان سایر عرب مخالف است. ( اقرب الموارد ). و رجوع به تَحَمْیُر شود. || بریدن بر هیئت شافه کتان و آن چیزی است که از کتان بافند مانند پشم. ( شرح قاموس ). بریدن پاره پاره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بر هیئت هبر بریدن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || پیراستن پوست به دباغت ردی. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). پیراستن پوست به دباغت بد. ( ناظم الاطباء ). پوست را بد دباغت کردن. ( اقرب الموارد ). دباغت کردن پوست است به دباغت زبون. ( شرح قاموس ). || بر مُحْمَرّ [ ناقه که بچه در شکم دارد ] سوار شدن. ( اقرب الموارد ).

تحمیر. [ ت َ ح َ ی ُ ] ( ع مص ) بزبان حِمْیَری سخن گفتن. ( تاج العروس ج 3 ص 157 ) ( شرح قاموس ) ( ناظم الاطباء ). || بدخلق شدن. ( شرح قاموس ). بدخوی گردیدن. ( ناظم الاطباء ). در منتهی الارب چ تهران تحمیر بدین معانی آمده و ظاهراً تصحیفی است.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سرخ کردن .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) سرخ کردن .

فرهنگ عمید

سرخ کردن، سرخ رنگ کردن.

پیشنهاد کاربران

خرسازی
خر کردن!
شخصی که در اوج ساده لوحی به کرات از یک موضع فریب بخورد، تحمیر شده گویند.

بپرس