تخلیص

/taxlis/

معنی انگلیسی:
delivering

لغت نامه دهخدا

تخلیص. [ ت َ ] ( ع مص ) ویژه کردن. ( زوزنی ) ( دهار ). ویژه و بی آمیغ کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تصفیه و جدا کردن چیزی از غیر آن. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || برهانیدن. ( زوزنی ) ( دهار ). رهانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاک کردن و رهانیدن. ( آنندراج ). نجات دادن. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) : که اگر حسودان بغرض گویند شتر است و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من باشد و تفتیش حال من کند. ( گلستان ). || گداخته زر و جز آن دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اعطای خِلاص و آن مانند چیزی است. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ودر حدیث شریح است که : انه قضی فی قوس کسرها رجل بالخلاص ؛ ای بمثلها؛ یعنی شریح در قضاوت حکم به مثل کرد.( از اقرب الموارد ). || خلاصه گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گرفتن خلاصه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) : و زر از آنجا استخراج کرده به دارالضرب فرستاد. بعد از سَبْک و تخلیص مقدار هزار دینار حاصل شد. ( از ترجمه محاسن اصفهان ).

فرهنگ فارسی

خالص کردن، ویژه گردانیدن، رهاکردن، آزادساختن
۱-( مصدر ) خلاصه کردن خلاصه گرفتن . جمع تخلیصات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - رها کردن . ۲ - خلاصه و مختصر کردن . ۳ - خالص کردن .

فرهنگ عمید

۱. خلاصه کردن.
۲. [قدیمی] رها کردن، آزاد ساختن، خلاص کردن.
۳. [قدیمی] خالص کردن، ویژه گردانیدن.

دانشنامه آزاد فارسی

تَخلیص (liquation)
جداسازی اجزای مخلوط های جامدات، با گرم کردن آن ها تا دمایی که در آن ترکیب هایی با نقاط ذوب پایین خالص می شوند.

مترادف ها

emancipation (اسم)
رها سازی، رهایی، تخلیص، رستگاری، ازادی

activation (اسم)
فعال سازی، کنش وری، کنشور سازی، ایجاد فعالیت، بکار واداری، تخلیص

purification (اسم)
شستشو، تخلیص، تصفیه، تطهیر، پالایش، خالص سازی

فارسی به عربی

انعتاق

پیشنهاد کاربران

مهندس اسماعیلزاده:
چشم دوختن:
یک ـ رشک ورزیدن، حسودی نمودن؛ بخل ورزیدن. مثال: به مال و ثروت کسی چشم دوختن.
دو ـ نگاه کردن و در انتظار ( فراوان ) بسر بردن؛ ( بی قرارانه/بی صبرانه ) انتظار کشیدن و به چیزی نگاه کردن. مثال: شب و روز به تلفنم چشم دوخته ام که چه وقت، شاذی ام زنگ میزند.
...
[مشاهده متن کامل]

سه:خیره نگاه کردن ( در مورد یک چیز یا موضوع مثبت یا منفی ) : به دختر کسی چشم دوختن یعنی خیره شدن و دقیق نگاه کردن.
چهار: با اضافه نمودن حرف "امید" یعنی "چشم امید دوختن": توقع ( کمک یا پاسخ مثبت ) داشتن، انتظار کمک ( فراوان ) داشتن.

بپرس