ترو

/tarav/

لغت نامه دهخدا

ترو. [ ت ُ ] ( ص ) شکننده و باریک و دقیق و نازک و تنک. ( ناظم الاطباء ).

ترو. [ ت ْ رِ وْ ] ( اِخ ) به آلمانی تریر. رجوع به تریر شود.

ترو. [ ت ْ رِ وْ ] ( اِخ ) مرکز بخشی در ولایت و یگان واقع در ایالت گارد فرانسه است.

فرهنگ فارسی

مرکز بخشی در ولایت ویگان واقع در ایالت گارد فرانسه است ٠

گویش مازنی

/terow/ تر و تازه و ترد

دانشنامه عمومی

پیشنهاد کاربران

Tero ترو یا terarترار در زبان بلوچی هم به خاله و هم به عمه گفته میشود
ترو troo
در گویش شهربابکی به معنی تر وتازه است اصل لغت" تر" است که واو تصغیر به آن اضافه شده ، معمولا برای نوزاد بکار می رود ، میگن بچه هنوز ترو یه باید قنداقش کنی ، تا از سرما وگرما وآسیب در امان باشه

بپرس