تقماق

لغت نامه دهخدا

تقماق. [ ت ُ ] ( ترکی ، اِ ) میخکوب که بعضی مردم هند آن را میخچو گویند. ( غیاث اللغات ). در فرهنگ ترکی میخکوب وتبرتقماق نیز گویند و تخماق به خای معجمه ، بجای قاف اول ظاهراً لهجه بعضی است. ( آنندراج ) :
تا بند نگردد بزمین اول میخ
تقماق بفرقش نتوان محکم زد.
یحیی کاشی ( از آنندراج ).
رجوع به تبر تخماق و تخماق شود.

تقماق. [ ت ُ ] ( اِخ ) امیر تقماق از امرای مغول بود. رجوع به تاریخ گزیده ص 601 و 604 شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس