تلم

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

تلم. [ ت َ ] ( ع مص ) شیار کردن زمین را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

تلم. [ ت ِ ] ( ع اِ ) کودک خطدمیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کشاورز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || زرگر. || دمه دراز زرگران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، تِلام. ( منتهی الارب ).

تلم. [ ت َ ل َ ] ( ع اِ ) آب کند یا شکاف در زمین بدرازا. ج ، اتلام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) همیشک
آب یا شکاف در زمین بدرازا . جمع : اتلام .

گویش مازنی

/talm/ ران - تیر چوبی بلند و محکم & وسیله ای چوبی که ماست را داخل آن ریخته و با کوبیدن در آن از آن روغن و دوغ گیرید – ظرف کره گیری & از توابع چهاردانگه هزارجریب ساری & گاو ماده ی جوان – گوساله ماده

واژه نامه بختیاریکا

( تَلم * ) لجن؛ گل بسیار نمور
( تُلُم ) ( در ) ؛ شکوفه
( تُلُم ) گروه؛ دسته

دانشنامه عمومی

تلم، روستایی است از توابع بخش هزارجریب شهرستان نکا در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان استخرپشت قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۳ نفر ( ۹خانوار ) بوده است. [ ۲]
عکس تلم
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

talem/ در گویش مازنی به گوساله ماده گفته می شود - در مقابل آن به گوساله نر teshk/گفته می شود
telem/ در زبان مازنی به وسیله چوبی اطلاق می گردد که با آن از دوغ ماست و کره گرفته می شود

بپرس