تماشا داشتن

لغت نامه دهخدا

تماشا داشتن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود. ( ناظم الاطباء ). درخور تماشا بودن. تماشایی بودن :
وجد صوفی شب معراج تماشا دارد
جلوه تیر در آماج تماشا دارد.
اشرف ( از آنندراج ).
نوبهاراست و جهان سیر چمنها دارد
وضع دیوانه ما نیز تماشا دارد.
میرزا بیدل ( ایضاً ).
|| مشغول تماشا بودن :
نترسی که داری تماشا بباغ
که چون لاله از دل بسوزند داغ.
فردوسی.
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود . در خور تماشا بودن .

پیشنهاد کاربران

بپرس