توث

لغت نامه دهخدا

توث. ( ع اِ ) تود.لغتی است در تا. ( منتهی الارب ). مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن. ( ناظم الاطباء ). میوه ایست شیرین و درخت توت. ( آنندراج ). توت. تود. فرصاد. معرب توت است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 90 شود. || بثره به شکل توت در رحم و در نره. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به توثه شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - درختی از تیر. گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد . گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند . گل آذینش سنبله یی و میو. آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند . ۲ - میو. درخت مذکور . یا توت سیاه . گونه ای توت که میوه اش قرمزتیر. مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است . شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون . یا توت فرنگی . یا توت مجنون .

پیشنهاد کاربران

بپرس