تکبر کردن

لغت نامه دهخدا

تکبر کردن. [ ت َ ک َ ب ب ُ ک َدَ ] ( مص مرکب ) غرور و خودبینی کردن. گردنکشی و گستاخی کردن. خود را بر دیگران برتر نشان دادن. مردم رادر مقابل خود ناچیز و بیمقدار پنداشتن :
کسی کو تکبر کند باکسان
به خواری شود کمتر از ناکسان.
( بوستان ).
تو نیز ار تکبر کنی همچنان
نمایی که پیشت تکبرکنان.
( بوستان ).
تکبر کند مرد حشمت پرست
نداند که حشمت به حلم اندر است.
( بوستان ).
تکبر مکن بر ره راستی
که دستت گرفتند و برخاستی.
( بوستان ).
چند خرامی و تکبر کنی
دولت پارینه تصور کنی.
( گلستان ).
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بزرگ منشی کردن خود را بزرگ پنداشتن .

پیشنهاد کاربران

فره
معنی اصطلاح - > طاقچه بالا گذاشتن
فخر فروختن؛ افاده / تکبر نشان دادن؛ خود را بالاتر از کسی دانستن؛ ناز کردن
مثال:
- حالا که خرش از پل گذشته، برای ما پشت چشم نازک می کند و طاقچه بالا می گذارد.
...
[مشاهده متن کامل]

- هروقت باباش با اون ماشینش می اومد جلوی مدرسه، اونم پیش بچه ها خودی می گرفت و طاقچه بالا می ذاشت.
توضیح:
همچنین ← �شپش کسی منیژه خانم است�
و ← �کسی به کونش می گوید بو می دهی، دنبال من نیا�

خواجگی از سر گذاشتن ؛ کنایه از غرور و نخوت گذاشتن :
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها ولیک
هر که با ما خواجگی از سر گذارد بنده ایم.
صائب ( از آنندراج ) .
- خواجگی تنخواه کردن ؛ کنایه از عرض غرور و نخوت کردن. ( از آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

چو زر بقرض دهی خواجگی مکن تنخواه
بقرض دار میاموز بدادائی را.
اثر ( از آنندراج ) .

بپرس