تکر

لغت نامه دهخدا

تکر. [ ت ُک ْ ک َ / ت َک ْ ک ُ ] ( اِخ ) دهی است به اسفل بغداد. || یکی از سرهنگان سند. ج ، تکاکرة. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده بعد و تکری شود.

تکر. [ ت َک ْ ک َ ] ( ص ، اِ ) در لغت هند بمعنی مردمان صاحب ثروت و وجاهت و رؤسای ایل و صاحبان حشم که پایه شان پست تراز رای ها باشد و از اوساطالناس بالاتر و اینکه مجدالدین در قاموس بضم تا ضبط کرده گویا بر حسب لهجه عرب باشد. و در معنی این کلمه هم اشتباه کرده است. ( حاشیه ادیب بر تاریخ بیهقی ص 409 ) : با غازیان و لشکر لاهور رفت و خراجها از تکران بتمامی بستد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406 ). احمد خود آنچه باید کرد کند و مالهای تکران ستاند از خراج و مواضعت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408 ). مالی عظیم که از مواضعت بود از تکران و خراج گذاران بستد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 409 ).

تکر. [ ] ( اِ ) اسم هندی اسارون است. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به اسارون شود.

تکر. [ ] ( اِ ) عراده ها از چوب ضخیم و بی آهن است در نواحی بادکوبه. ( از سفرنامه ناصرالدین شاه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

اسم هندی اسارون است

گویش مازنی

/taker/ تگرگ

پیشنهاد کاربران

بپرس