جرغه

لغت نامه دهخدا

جرغه. [ ج َ غ َ ] ( اِ ) جرگه. حلقه. حوزه.
- جرغه زدن ؛ دائره وار گرد آمدن. ( یادداشت مؤلف ).
- جرغه زدن جماعتی ؛ دائره وارگرد آمدن.شاید صورتی از جرگه است. ( یادداشت مؤلف ).

جرغه. [ ج َ رِغ ْ غ َ ] ( اِ ) در تداول عامه ابیز، ابیزک ، شراره. جرقه. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به جرقه شود.

جرغه. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ از بخش مرکزی شهرستان فسا. این ده در پنجاه وسه هزارگزی خاور فسا و دوهزارگزی راه فرعی نسا به دارکوبه قرار دارد و محلی جلگه و معتدل است. 212 تن سکنه شیعی مذهب و فارسی و ترکی زبان دارد. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آنجا غلات ، پنبه و حبوب و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است و راه فرعی دارد و ساکنان آن از طایفه اینانلو هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ از بخش مرکزی شهرستان فسا . این ده در پنجاه و سه هزار گزی خاور فسا و دو هزار گزی راه فرعی فسا به دارا کویه قرار دارد و محلی جلگه و معتدل است . دویست و دوازده تن سکنه شیعی مذهب و فارسی و ترکی زبان دارد . آب آن از چاه تامین میشود و محصول آنجا غلات پنبه و حبوب و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است و راه فرعی دارد و ساکنان آن از طایفه اینانلو هستند .

واژه نامه بختیاریکا

( جرغه * ) در تقسیمات ایلی معادل تَش است

پیشنهاد کاربران

بپرس