جزیی


معنی انگلیسی:
little, trivial, petty, insignificant, slightly, partly, minor, slight

لغت نامه دهخدا

جزیی. [ ج ُزْ ] ( ص نسبی ) منسوب به جزء، ضد کلی که پازتازی نیز گویند.( ناظم الاطباء ). همان جزئی است که در کتابت فارسی همزه به یا تبدیل شده است. رجوع به جزئی و جزوی شود.

فرهنگ فارسی

کم، اندک، خلاف کلی، جزئ
ماخوذ از تازی منسوب به جزئ ضد کلی که پار تازی نیز گویند . همان جزئی است که در کتابت فارسی همزه به یا تبدیل شده است .

دانشنامه آزاد فارسی

جُزئی
(دربرابر کلی) اصطلاحی در منطق، هم در حوزۀ تصور و هم در حوزۀ تصدیق. ۱. جزئی در حوزۀ تصورات، مفهومی است دارای یک یا چند مصداقِ محدود، مثل سقراط و «این چند تن انسان». جزئی از این دیدگاه بر دو قسم است: الف. حقیقی، که مفهومی است دارای یک مصداق، مثل سقراط؛ ب. اضافی (نسبی)، که مفهومی است کلی که نسبت به کلیِ گسترده تر و شامل تر از خود، جزئی به شمار می آید و جزئی اضافی یا نسبی نامیده می شود، مثل «انسان» نسبت به «حیوان»؛ ۲. جزئی در حوزۀ تصدیقات، بر صفت قضیه هایی اطلاق می شود که در آن ها بر برخی از افراد موضوع حکم شود . این گونه قضیه ها با سور جزئی (مانند بعضی و برخی) مشخص می شوند و با توجه به کیفیت (سلب و ایجاب) بر دو گونه اند: الف. سالبۀ جزئیه، مثل «بعضی انسان ها نویسنده نیستند»؛ ب. موجبۀ جزئیۀ مثل «بعضی انسان ها نویسنده هستند».

مترادف ها

vain (صفت)
عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل، جزیی، عبث

trivial (صفت)
بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی

two-bit (صفت)
بی اهمیت، جزیی، بارزش 25 سنت

فارسی به عربی

متکبر

پیشنهاد کاربران

ریز و شپش
نمونه:
. . . با نادیده گرفتن ریز و شپش [جزئیات] ماجراها . . .
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ بهمن ماه ۱۳۹۲
https://www. behzadbozorgmehr. com/2014/02/blog - post_7297. html

بپرس