حاذق

/hAzeq/

مترادف حاذق: آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیره دست، تیزهوش، زبردست، زیرک، کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب

متضاد حاذق: بی تجربه، ناآزموده

برابر پارسی: چیره دست، زبردست، کاردان

معنی انگلیسی:
skillful, proficient, ingenious, skilled, well-grounded

فرهنگ اسم ها

اسم: حاذق (پسر) (عربی) (تلفظ: hāzeq) (فارسی: حاذق) (انگلیسی: hazegh)
معنی: زیرک و دانا در کاری، ماهر، استاد، مجرب، ( عربی )، کارآزموده و دارای تجربه ی کافی در دانش یا فنی، چیره دست، استاد و ماهر، دارای هوش، زیرک
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

حاذق. [ ذِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حذق. استاد. ( ادیب نظنزی ) ( دهار ). سخت استاد ( ربنجنی ). ماهر. استادکار. نیک دان. زیرک. زیرک سار در کاری. اوستا. اوستاد. استاد با فطانت و دانا در کاری. کامل در فن.بلتع. بلنتع. ( منتهی الارب ). مجرب. متقن. ج ، حاذقون. حاذقین. حذاق : استادان حاذق و عمله چابک ترتیب دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 420 ).
چونکه آید او حکیم حاذق است
صادقش دان کاو امین و صادق است.
مولوی.
وزیری فیلسوف حاذق و جهاندیده با او بود گفت ای پادشاه شرط محبت آن است که تا توانی در حق هر دو طائفه نیکوئی کنی. ( گلستان ). یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق را بخدمت مصطفی فرستاد. ( گلستان ). || تند. تیز. گزنده. ثقیف : خل حاذق. || حاذق باذق ؛ از اتباع است بمعنی زیرک و ماهر در کار.

حاذق. [ ذِ ] ( اِخ ) یکی از اطبا و شعرای پارسی گوی هند است. صاحب تذکره صبح گلشن گوید: حکیم محمد اسحاق بن علی حسین از اجله سادات قصبه ٔموهان مضاف بدارالاماره لکنهو است. خوش فکر و بلندخیال و نکته جو و بکلیات و جزئیات علم و عمل طب ماهر و حاذق و بر انواع نظم علی الخصوص در نعت حضرت سرور کائنات علیه افضل السلام والصلوة بدقت و لطافت قادر و فائق. دیوان مدینه نعت او که از آغاز تا انجام همه اش مدح و ثنای سیدالانبیاء صلی اﷲ علیه و آله و سلم است برفضل و کمالش دال و به این رهگذر ملقب بحسان الهند است. نزد ارباب کمال از مبداء فیاض طبعی عرش پیما یافته و برای تعلم فن شاعری بخدمت مولوی محمد احسن بلگرامی شتافته خدایش زنده داراد که بسی مضامین تازه و نازک در مدینه نعت از رشحه خامه اش میبارد. او راست :
یا رب بنور چهره زیبای مصطفی
بنمای نور خویش ز سیمای مصطفی
خورشید نقطه ای است که آمد بروی روز
از خط آفتاب تجلای مصطفی
حسن پری بسلسله دارد ز زلف پای
دیوانه شد ز بسکه بسودای مصطفی
حاذق بجاه نعت عدیل تو در سخن
آمد محال عقل چو همتای مصطفی.
و نیز:
کمال محو جمال محمد عربی
جمال وقف کمال محمد عربی
یکی است خواب پریشان و جلوه یوسف
بچشم محو خیال محمد عربی
سرشک آل بود لعل بی بها گر ریخت
ز دیده در غم آل محمد عربی
پری کنیز غلام محمد عربی
ادا ( ؟ ) غلام خرام محمد عربی
چه گویمت ز حسام محمد عربی
کف قضاست نیام محمد عربی.
و هم :
نور نظر جان رخ نیکوی محمدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ماهر، استاد، زیرک، ودانادرکاری، حذاق جمع
( اسم ) ۱ - ماهر استاد . ۲ - زیرک چابک . جمع : حذاق .
اوراست اخلاق و آداب احکام الاحلام

فرهنگ معین

(ذِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - ماهر، استاد. ۲ - دانا.

فرهنگ عمید

زیرک و دانا در کاری، ماهر، استاد.

جدول کلمات

ماهر, استاد

مترادف ها

proficient (صفت)
ماهر، زبردست، حاذق

پیشنهاد کاربران

ماهر وبا تجربه
قابل
زبر دست
هوالعلیم
حاذق : تیز هوش ؛ حواس جمع. . .
ماهر ، چیره دست 💂🏻‍♂️
استاد
ماهر
( = ماهر، متبحر، وارد، کاردان ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پاتوتار، پاتوتاک ( پاتوت از سنسکریت: پاتوتوَ= تبحر، مهارت، حذاقت + «ار، اک» )
لاگْوار lãgvãr لاگْواک lãgvãk ( لاگوا از سنسکریت: لاگهَوا= مهارت، تبحر، حذاقت + «ار، اک» )
...
[مشاهده متن کامل]

سومیتار، سومیتاک ( سومیت از سنسکریت: سومیتَ= مهارت، تبحر، حذاقت + «ار، اک» )
کایوشار، کایوشاک ( کایوش از سنسکریت: کایوشَلیَ= مهارت، تبحر + «ار، اک» )
ژاتوراک ( ژاتور از سنسکریت: چاتورَ= مهارت، تبحر، حذاقت + «اک» )
نایپوناک، نایپونار ( نایپون از سنسکریت: نائیپونیَ= مهارت، تبحر، حذاقت + «اک، ار» )

بپرس