حدیثی

لغت نامه دهخدا

حدیثی. [ ح ِدْ دی ثا ] ( ع اِ ) خبر. آگاهی : سمعت حدیثی حسنة. ( آنندراج ).

حدیثی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حدیثة. ( سمعانی ).

حدیثی. [ ح َ ] ( اِخ ) کاتب ابوالحسن بن نفیس متطبب. وی به سال 318 هَ. ق. کناش صغیر یوحنابن سرابیون را به عربی در هفت مقاله ترجمه کرده است. ( عیون الانباء ج 1 ص 109 ).

حدیثی. [ ح َ ] ( اِخ ) عبدالرحیم بن نفیس بن وهبان سلمی حدیثی ، مکنی به ابی نصر. متوفی 617 هَ. ق. او راست : الشواهد و الامثال. ( هدیة العارفین ج 1 ص 560 ).

حدیثی. [ ح َ ] ( اِخ ) علون. محدث است.

حدیثی. [ ح َ ] ( اِخ ) علی بن عبدالرحمان بن محمدبن بابویه ، مکنی به ابی الحسن سمنجانی فقیه. به اصفهان سکنی گزید و آنجا درگذشت. مقدسی به واسطه ابیوردی از وی نقل کرده که ما از حدیثه موصل هستیم. یاقوت گوید: سمنجان از اعمال طخارستان است که ماوراء بلخ باشد. ( معجم البلدان ).

حدیثی. [ ح َ ] ( اِخ ) فضل. فرقه حدیثیه از معتزله بدو منسوبند. و تهانوی آن را بغلط حدبی آورده است. رجوع به حدیثیة شود.

حدیثی.[ ح َ ] ( اِخ ) رجوع به زین الدین ابوالحسن علی شود.

فرهنگ فارسی

فرقه حدیثیه از معتزله بود منسوبند

مترادف ها

anecdotal (صفت)
حدیثی، حکایتی

traditionary (صفت)
باستانی، حدیثی، روایتی، روایت شده

فارسی به عربی

قصصی

پیشنهاد کاربران

بپرس