خدشه

/xadSe/

مترادف خدشه: خراش، ساییدگی، آسیب، صدمه، فساد، گزند، تردید، شبهه، شک، عیب، سوسه

برابر پارسی: خراش، آسیب

معنی انگلیسی:
blemish, dent, flaw, spot, stain, taint, wart, scratch, alteration

لغت نامه دهخدا

خدشه. [ خ َ ش َ ] ( ع اِ ) خراش. ( از آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ازناظم الاطباء ) : و این چشم زخمی بود بر چهره اقبال و خدشه ای بر صفحات احوال او. ( جهانگشای جوینی ) و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب باروی کار آمد. ( جهانگشای جوینی ). || مجازاً شک و شبهه و گمان. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ترس. خوف. هول. بیم. اندیشه. وهم. ( ناظم الاطباء ). || عیب. ( یادداشت بخط مؤلف ). || سوسه. ( یادداشت بخط مؤلف ). حقه ؛ فریب. آنچه از صحت بر کنار باشد. یقال : بقلبه خدشه ؛ بقلبه شی من الاذی. ( یادداشت بخط مولف ).
- خدشه بردار ؛ سوسه بردار. چیزی که در آن تصور خلاف و برکناری از صحت رود.

فرهنگ فارسی

خراش
(اسم ) ۱ - خراش : ((خدشه ای وارد ساخت ) ) ۲ - شک شبهه .

فرهنگ معین

(خَ ش ) [ ع . خدشة ] (اِ. ) خراش .

فرهنگ عمید

۱. آسیب، صدمه.
۲. اثری که از زخم یا خراش باقی مانده باشد، خراشیدگی، خراش.

مترادف ها

loss (اسم)
گمراهی، ضلالت، عدم، فقدان، خسارت، زیان، ضرر، خدشه، خسران، مرگ، اتلاف، باخت، خسار

scratch (اسم)
خراش، خدشه، چرک نویس، تراش

damage (اسم)
گزنده، خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران

flaw (اسم)
عیب، رخنه، شکاف، درز، خدشه، کاستی، اشوب ناگهانی

فارسی به عربی

عیب

پیشنهاد کاربران

بپرس