خرابه شام

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] خرابه شام، مکانی در شام که یزید بعد از واقعه کربلا، اهل بیت امام حسین (ع) را در آنجا منزل داد. درباره این مکان گزارش های تاریخی متفاوتی وجود دارد و بعضی از تاریخ نگاران اسکان اسیران کربلا در خرابه را انکار کرده اند.
در مورد مدت اقامت اهل بیت امام حسین(ع) و کاروان اسرا در خرابۀ شام نیز اختلاف است؛ به طوری که نمی توان برای آن، زمان معینی را مشخص کرد. در بعضی عبارت ها آمده است که اسرا آنقدر در خرابه ماندند که صورت های آن ها پوست انداخت. بنابر گزارش کامل بهائی دختر چهار ساله امام حسین(ع) در همین مکان درگذشته است.
مورّخان و مقتل نویسان این مکان را به صورتهای متفاوتی توصیف کرده اند که در این میان عده ای موافق وجود چنین مکانی بوده و کسانی نیز مخالف وجود آن هستند:

[ویکی اهل البیت] در تواریخ آمده است که یزید، اهل بیت پیامبر را در خرابه بدون سقفی منزل داد که از سرما و گرما آنان را حفظ نمی کرد، آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید.
منهال بن عمرو گوید: زین العابدین علیه السلام را دیدم تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دو نی خشک و خون از آنها جاری بود، رنگ شریفش زرد شده. احوالش را پرسیدم: کیف امسیت یابن رسول اللّه؟
فرمود: همان طور که بنی اسرائیل در حکومت فرعون وقت می گذرانیدند پسرهاشان را می کشتند و دخترها را زنده نگه می داشتند، چگونه خواهد بود حال کسی که اسیر دست یزید بن معاویه است، زن های ما تا بحال از طعام سیر نشده و سرهاشان پوشیده نگردیده است، هرگاه یزید ما را می طلبد گمان می کنم قصد کشتن ما را دارد.
منهال! عرب بر عجم افتخار می کند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم عربی است، قریش بر سایر قبایل افتخار می کند که محمد از ما است، ولی ما خاندان مردانمان کشته می شوند و زنان و اطفالمان اسیر می گردند. منهال می گوید: پرسیدم به کجا می روید؟ فرمود: جائی که ما را منزل داده اند سقف ندارد آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بیرون آمده ام تا قدری استراحت کنم و زود برگردم از جهت ترس بر زنان، در همین حال صدای زنی بلند شد! نور دیده ام به کجا می روی؟ برگرد که از دشمن بر تو می ترسم؟ پرسیدم: این زن کیست. گفتند زینب دختر علی مرتضی است، زین العابدین مرا گذاشت و به خرابه برگشت.
این شاعر عرب چه خوب گفته است:
                      
از کامل بهائی نقل شده که اهل بیت حسین در حال اسارت از کودکانی که پدرشان در کربلا شهید شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند، دخترکی چهار ساله از حسین شبی از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسین الان در کنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به کجا رفت، اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شدند یکباره صدای ضجه و ناله شان بلند شد، صدای شیون به خانه یزید رسید از خواب بیدار شد، پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند: طفلی از حسین پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است. گفت: سر پدر را برایش ببرید، سر حسین را در طشتی نهاده و پارچه ای روی آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بیت نهادند.

پیشنهاد کاربران

بپرس