خردمندی

/xeradmandi/

مترادف خردمندی: دانایی، فرزانگی، فضل، هوشمندی، هوشیاری

متضاد خردمندی: حماقت، سفاهت

معنی انگلیسی:
intellect, sapience, wisdom

لغت نامه دهخدا

خردمندی. [ خ ِ رَ م َ ] ( حامص مرکب ) رزانت. ( زمخشری ). حَصافة. ( دهار ). زیرکی. عقل. هوش. حکمت. هوشیاری. هوشمندی. بصیرت. ( ناظم الاطباء ). فرزانگی. لُب . نُهْیة، بخردی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بنزدیک او شرم و آهستگی است
خردمندی و رای و شایستگی است.
فردوسی.
کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر.
فردوسی.
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن.
فردوسی.
ز پیروزی شاه و مردانگی
خردمندی و شرم و فرزانگی.
فردوسی.
سیاوش از آن کار بد بیگناه
خردمندی وی بدانست شاه.
فردوسی.
چو خواهی که نامت بماند بجای
پسر را خرمندی آموز و رای.
سعدی ( بوستان ).
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کین همه معنی در اوست.
سعدی.
بوالعجبی های خیالت ببست
چشم خردمندی و فرزانگی.
سعدی ( طیبات ).

فرهنگ فارسی

خردمند بودن عاقل بودن .

فرهنگ عمید

خردمند بودن.

جدول کلمات

دانایی

پیشنهاد کاربران

بپرس