خوابانیدن

لغت نامه دهخدا

خوابانیدن. [ خوا / خا دَ ] ( مص ) خسبیدن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). خواباندن. بخواب داشتن. کاری کردن که بخوابد. چون : بچه را خوابانیدم.( یادداشت بخط مؤلف ) : مهد پیل راست کردندو شبگیر وی را در مهد خوابانیدند. ( تاریخ بیهقی ).
به آئین ملوک پارسی عهد
بخوابانید خسرو را در آن مهد.
نظامی.
|| آرام کردن. خواباندن. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : فلانی فتنه را خوابانید؛ یعنی آرام کرد. || قرار دادن. خواباندن. چون : خیار را در آب نمک خوابانید. خرما یا میوه ٔنیم رس را در زیر سرپوش خوابانید تا برسد.
- مرغ خوابانیدن ؛مرغ را روی تخم نشاندن و تخم را در زیر آن قرار دادن تا جوجه بیرون آید.
|| نهادن. چون : گوشت را خوابانید تا تنک شود؛ یعنی آن را در محلی خنک نهاد تا ترد و زودپز شود. شیر را خوابانید؛ یعنی مدتی آن را نهاد تا خامه بندد. || فرش کردن. روی چیزی قرار دادن. چون : پاشنه کفش را روی تخت کفش خوابانید. پاشنه گیوه را خوابانیده. چون : پاشنه خوابانیده راه می رود. || دراز کردن در روی زمین یا زیر زمین. چون : شاخه درخت یاگل را در زمین خوابانید تا زیاد شود. || از حرکت بازداشتن. چون : ماشین را خوابانید. اداره یادستگاه را خوابانید. || از جریان خارج کردن. چون : فلانی سرمایه را بدون استفاده خوابانیده است. || زدن. نواختن. چون : فلانی سیلی محکمی بگوش رفیق خود خوابانید.
- تیغ خوابانیدن ؛ شمشیر زدن. ( آنندراج ) :
به بیداری چه خواهد کرد یارب با نظربازان
که خوابانیدن تیغ است خوابانیدن چشمت.
صائب ( از آنندراج ).
بَر خدنگ غمزه ٔآهونگاهان تهمت است
آنکه خوابانیده بر دلها سنان پیداست کیست.
زمانای ( از آنندراج ).
|| خراب کردن. منهدم کردن. چون : سیل قنوات را خوابانید. ( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). || روی هم منظم کردن. بروی هم مرتب کردن. چون : فلانی موی خود را خوابانید؛ یعنی آن را روی هم با نظم مرتب کرد. ( یادداشت مؤلف ). || در زیر چیزی گذاردن تا دیر بپاید. چون : آتش خوابانیدن : خمد؛ خوابانیدن آتش در جایی. ( از منتهی الارب ). || بزانو درآوردن. شکل و هیئت خوابیده بچارپایی دادن. چون : فلانی شتر را خوابانید. رجوع به خواباندن شود.
- فروخوابانیدن چادرها ؛ بزمین درآوردن آن.
|| جمعکردن و از حالت ایستاده درآوردن. چون : فلانی چادر راخوابانید؛ یعنی از حالت ایستاده بدرآورد و جمع کرد. || واگذاردن. چون : صیاد شکار را خوابانید؛ یعنی آن را دنبال کرد تا در بن سنگی رود و پنهان شود بعد او جای آن معین کند و دنبال شکار دیگر رود. || منتهز فرصت بودن. مراقب امری بودن. عقب فرصتی گشتن. چون : فلانی چشم خوابانید تا فرصت بدستش افتاد.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خوابانید خواباند خواهد خوابانید بخوابان خواباننده خوابانیده ) ۱ - کسی را خواب کردن بخواب ( طبیعی یا مصنوعی ) بردن . ۲ - باعث زانو زدن گشتن : (( ساربان شتر را خوابانید ) ) . ۳ - تعطیل کردن ( کارخانه و مانند آن ) .

فرهنگ معین

(خا دَ ) (مص م . ) ۱ - کسی را خواب کردن . ۲ - باعث زانو زدن (شتر ). ۳ - تعطیل کردن (کارخانه و مانند آن ).

مترادف ها

couch (فعل)
خوابانیدن، در لفافه قرار دادن، خزیدن

soften (فعل)
کاستن، کم کردن، فرو نشاندن، شیرین کردن، خوابانیدن، ملایم کردن، نرم کردن، نرم شدن، اهسته تر کردن

فارسی به عربی

اریکة , انخفض

پیشنهاد کاربران

بپرس