خوب کردن


مترادف خوب کردن: به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن، کار درست انجام دادن، نیکویی کردن

معنی انگلیسی:
to cure

لغت نامه دهخدا

خوب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شفا بخشیدن. ابراء. معالجه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || عمل نکو کردن. کار نکو کردن :
با همه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.
سعدی.

فرهنگ فارسی

شفا بخشیدن ابرائ

مترادف ها

heal (فعل)
شفاء دادن، التیام دادن، خوب کردن

فارسی به عربی

اشف

پیشنهاد کاربران

بپرس