مترادف خوب کردن: به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن، کار درست انجام دادن، نیکویی کردن معنی انگلیسی:
to cure
لغت نامه دهخدا
خوب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شفا بخشیدن. ابراء. معالجه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || عمل نکو کردن. کار نکو کردن : با همه دلداری و پیمان و عهد خوب نکردی که نکردی وفا.