دازاین

دانشنامه عمومی

دازاین ( به آلمانی: Dasein ) ( تلفظ آلمانی: ) واژه ای آلمانی است که به «برجاهستی» ( آلمانی: da - آنجا؛ sein - بودن یا هستی ) ترجمه شده است. این واژه در فارسی در بیشتر موارد ترجمه نمی شود و به همان صورت دازاین آورده می شود. این واژه در انگلیسی هم اغلب «Existence» ترجمه شده است.
دازآین یک مفهوم اساسی در فلسفهٔ مارتین هایدگر به ویژه در کتاب معروف وی، هستی و زمان است.
هایدگر عبارت دازاین را برای اشاره به تجربهٔ «بودن» که مختص به انسان است، استفاده می کرد. بدین معنی که دازاین یک شکل از بودن است که از مسائلی همچون «شخص»، «مرگ» و معضل یا پارادوکس «زندگی در ارتباط با دیگر انسان ها درحالی که در نهایت با خود تنها است»، آگاه بوده و باید با آن ها مواجه شود.
سیاوش جمادی در ترجمه خود از کتاب هستی و زمان مارتین هایدگر این واژه را به همان صورت دازاین استفاده می کند. اما در انتهای کتاب و در بخش واژه نامه آلمانی - انگلیسی - فارسی در ذیل مدخل «Dasein» معادل های فارسی «آنجا بودن» و «آنجا هستی» را می آورد.
عبدالکریم رشیدیان در ترجمه خود از کتاب هستی و زمان واژه «Dasein» را ترجمه نمی کند و به صورت «دازاین» می آورد.
بابک احمدی، در کتاب خود «هایدگر و تاریخ هستی» در مورد واژه دازاین می نویسد: عنوانی است که هایدگر در مورد وجود انسان، همچون یگانه هستنده ای که می تواند به معنای هستی بیندیشید، به کار می برد.
استاد میرشمس الدین ادیب سلطانی در برابرِ Dasein از ترکیبِ «برجاهستی» بهره می جوید. [ نیازمند منبع]
«در سال های نزدیک یک بار این پرسش به ذهن نگارنده رسید که آیا برجاهستی/دازاین/Dasein هایدگر گونه ای جایگزین برای درون آخته/ سوژهٔ دکارتی - کانتی نیست، هرچند تا اندازه ای «کمرنگ تر» و «خاکستری تر» و «گرفته تر»؟ سپس نگارنده دریافت که این پرسش چندان تازه نیست و دیگران نیز این احساس را داشته اند. یک چِم/دلیل: در برخی از گزارش های پیوندمند به هایدگر، گزارندگان تأکید می کنند که هایدگر subjekt /subject/ sujet دکارتی - کانتی نیست. »
عکس دازاین
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

دازایْن (Dasein)
واژۀ آلمانی به معنی وجود. فیلسوفان آلمانی آن را به معنی وجود هر موجودی به کار برده اند، ولی مارتین هایدگر آن را به دو تکواژش Da (این جا/آن جا) و Sein (بودن) می شکند و معنای ویژه ای بدان می بخشد که ارتباط پیدا می کند با پاسخی که او به پرسش «انسان کیست» می دهد. دازاین در اندیشۀ هایدگر وجودی است که با زمانیت خود شناخته می شود و معنی وجود در زمان را تجلی می بخشد. دازاین همیشه وجودی درگیر دنیاست. دازاین وجود ما آدمیان است که تفاوتی با همۀ وجودهای دیگر دارد از این حیث که نگران وجود خویش است. آنچه ما هستیم، در روزمرگی متوسط ما، تعریف دازاین از نظر هایدگر است. در دا ـ زاین، دا محل ظهور و بروز زاین است.

پیشنهاد کاربران

وجود آگاه، دازاین در هر آن بر مرگ و زندگی خود آگاهی دارد.
وجود معنادار
کلمات زاین ( Sein ) و نیشت زاین ( Nichtsein ) در زبان آلمانی به معنای هستی و نیستی می باشند. زمانیکه پیشوند راین ( rein ) به این کلمات افزوده شود، آنگاه این کلمات به معنای هستی و نیستی محض خواهند بود.
...
[مشاهده متن کامل]
پیشوند دا ( da ) مفاهیم هستی و نیستی را به واقعیت عینی تبدیل میکند. مثلا : Dasein و Nichtdasein که تلفظ آنها دازاین و نیشت دازاین میباشد به معنای هستی و نیستی واقعی اند. همچنین در زبان آلمانی کلمه ای دیگر وجود دارد که مترجمین فارسی زبان گاهی اوقات آنرا با هستی اشتباه می گیرند. این کلمه وَیزِن ( Wesen ) میباشد که به معنای " وجود " است. متضاد این کلمه نیشت وَیزِن ( Nichtwesen ) میباشد که معنای وجود نداشتن میباشد. این کلمات و مفاهیم به اضافه کلمه وِردن ( werden ) به معنای شدن، پایه های اساسی فلسفه هگل در علم منطق می باشند. بنا براین هایدِگِر ابداع کننده مفهوم " زاین " نیست . عده ای از فلاسفه یونان باستان قبل از افلاطون و ارسطو، مفهوم هستی را مبدا و منشاء قرار میداند و سعی میکردند که کثرات را از آن واحد اولیه استخراج نمایند و عده ای دیگر باور به نیستی داشتند. هگل این دو راه روی هم گذاشت و یک راه واحد رسید. از آنجاییکه مفاهیم هستی و نیستی محض دارای هیچگونه تعییناتی نیستند، نه اندازه دارند و نه صورت و محتوا، لذا دو مفهوم تو خالی بیش نیستند و هگل در برسی این مفاهیم به این نتیجه رسید که این دو مفهوم مترادف و هم معنی بوده و یکی می باشند و فقط در فکر انسان متضاد به نظر می رسند. اما این قضاوت فهمی در مرحله ای بالاتر توسط عقل مورد بررسی دقیق تری قرار میگیرد و به نتیجه گیری و قضاوت عقلی رسیده و تضاد بین آن دو برداشته خواهد شد. مشروط بر اینکه اندیشمند و یا فرد فکر کننده از عقلی سالم و واقع بین بر خوردار باشد. از دیدگاه هگل حقیقت نهائی این مفهوم از طریق تبدیل شدن این دو مفهوم به همدیگر ، عیان گردیده و به هستی و نیستی عینی و واقعی تبدیل شده است. هگل و هایدگر و همه فلاسفه قبل و بعد از آنان و حتی دانشمندان برجسته ای مثل نیوتن و پلانک و انشتاین و دانشمندان بنیانگذار مکانیک ذرات و امواج ، در سیستم های فلسفی و تئوری های علمی خود در بحث زمان و مکان نتوانسته اند، دوقلو های همزادِ زمان و مکان را کشف کنند که عبارت باشند از مفاهیم بیزمانی و بیمکانی. بیزمانی و بیمکانی در ست است که از صفات خداوند می باشند، اما از آنجاییکه جهان چیزی جزء ظهور اسماء و صفات خداوند نیست، لذا بیزمانی و بیمکانی هم باید به ظهور عینی و واقعی رسیده باشند، یا اینکه این حقیر دچار خیالات واهی شده است؟ ذرات زمان و ذرات بیزمانی و ذرات مکان و بیمکانی ، مثل ذرات ماده و ذرات ضد ماده همدیگر را متقابلا منهدم نمیکنند که پس از آن هردو به اشعه تبدیل شوند، بلکه به محض رسیدن به همدیگر ، شروع به رقص و نوسان میکنند و میل رقصیدن در وجود انسان و موجودات زنده، ریشه خود را در آن رقص و نوسان بنیادی دارد. در این نوسانگر های بنیادی، قطب ها به همدیگر تبدیل میشوند. عاشق بنیادی وجود خودرا به معشوق و معشوق بنیادی در عوض وجود خودرا به عاشق هدیه میکند. کدام یک از جفت های عشاق انسانی توانسته است این چنین متقابلا فدای همدیگر شوند. از لحاظ فیزیکی، زمان و مکان فقط یک جنبه از وجود خداوند را تشکیل می دهند و بیزمانی و مکانی جنبه دیگر اورا. بدون وجود عینی و واقعیِ بیزمانی و بیمکانی، خداوند متعال نیمی از وجود مبارک خود را از دست میدهد. تمام ذرات اتمی و زیر اتمی و تمام ذرات نور مرئی و نامرئی از تراکم شدید این نوسانگر های بنیادی ساخته شده اند. اندازه و مقدار عددی و واحد فرکانس این هشت قطبی های نوسانگر بنیادی برابر است با معکوس زمان پلانک یعنی ۱۰ بتوان ۴۳ بار در ثانیه. در اعجاب و شگفت ام که خداوند چقدر از این بازی" آفتاب مهتاب " جسمانی لذت میبرد. با تاب بازی و الاکلنگ کیهانی او تا حدودی آشنائی داریم: نوسان مه بانگ های متوالی و زنجیره بی پایان تولد و مرگ کیهان و به همراه آن زنجیره تولد و مرگ انسان.

انسانِ هستنده در جهان - � آنجابودگی�؛ مفهومی که به نحوه ی هستنِ انسان درجهان می پردازد.
وجود اینجایی و آنجایی_یکی از کلمات مهم فیلسوف بزرگ آلمانی جناب هیدگر است

بپرس