دراوردی

لغت نامه دهخدا

دراوردی. [ دَ وَ دی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به دارابجرد بر خلاف قیاس. و قاعدةً منسوب بدان باید درابی یا جردی شود، و گویند که چون تلفظ دارابجردی ثقیل است آنرا به دراوردی تبدیل کرده اند. ( از المعرب جوالیقی و اللباب فی تهذیب الانساب ).

دراوردی. [ دَ وَ ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن عبید جهنی مدنی ، مکنی به ابومحمد. محدث قرن دوم هجری است. رجوع به عبدالعزیز در همین لغت نامه و نیز به الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 150 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 248 و تهذیب ج 6 ص 353 و اللباب ج 1 ص 414 و معجم البلدان ج 4 ص 47 شود.

دراوردی. [ دَ وَ ] ( اِخ ) محمدبن بحیی بن ابی عمر عدنی دراوردی ، مکنی به ابوعبداﷲ و مشهور به ابن عمر. عالم به حدیث و قاضی عدن بود و در مکه مجاور گشت. وی از فضیل بن عیاض و طبقه او روایت حدیث کرد؛ و مسلم بن حجاج و ترمذی از او حدیث آموخته اند. دراوردی هفتاد و هفت بار با پای پیاده به حج رفت و عمری طولانی داشت و بسال 243 ق. در گذشت. او راست : المسند؛ در حدیث. ( از اعلام زرکلی ج 8 ص 3 ). از تذکرة الحفاظ ج 2 ص 76، المستطرفة ص 50 و تهذیب التهذیب ج 9 ص 518.

پیشنهاد کاربران

بپرس