دربندی

/darbandi/

لغت نامه دهخدا

دربندی. [ دَ ب َ ] ( حامص مرکب ) دربستن. و به مجاز مشکل تراشی و راه دیگران سد کردن :
هنر آموز کز هنرمندی
درگشائی کنی نه دربندی.
نظامی.

دربندی. [ دَ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به دربند. رجوع به دربند شود. || ( اِ ) ظاهراً پارچه ای منسوب به دربند :
از جقه و دربندی و تشریف سقرلاط
خاصی به جهان فرق توان کرد ز عامی.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 112 ).

دربندی. [ دَ ب َ ] ( اِخ ) لقب آقابن عابدبن رمضان بن زاهد شیروانی حائری دربندی ( آخوند ملا آقای دربندی ) است که از فقهای امامیه ایران در قرن سیزدهم هجری و از اهالی دربند بوده است. وی مدتی در کربلا سکونت گزید، سپس ساکن تهران شد و1285 هَ. ق. در این شهر درگذشت و در کربلا دفن گردید. او راست : خزائن الاحکام در اصول و فقه امامیه در دو مجلد، درایة الحدیث و الرجال ، قوامیس الصناعة در اخبار و تراجم ، جوهرالصناعة در اسطرلاب ، اکسیر العبادات. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 17 و الذریعة ج 1 ص 59 و اعیان الشیعة ج 4 ص 11 و معجم المطبوعات ص 789 ).

دربندی. [ دَ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان ، واقع در 17هزارگزی جنوب باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب راه شوسه قدیمی قوچان به شیروان ، با 149 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان واقع در ۱۷ هزار گزی جنوب باختری قوچان .

پیشنهاد کاربران

بپرس