دستخط

/dastxatt/

مترادف دستخط: رقم، رقیمه، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته

برابر پارسی: دست نوشت

معنی انگلیسی:
chirography, handwriting, manuscript

لغت نامه دهخدا

دستخط. [ دَ خ َطط / خ َ ] ( اِ مرکب ) دست نوشت. دسته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چیزی که به دست نوشته باشند. ( آنندراج ). آنچه کسی با دست خودنویسد. ( فرهنگ نظام ). نوشته ای که خود فرستنده به دست خویش نوشته باشد نه گفته باشد تا دیگری نویسد. سایه دست. مرقومه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خط دستی. تعلیقه. رقم. رقیمه. نوشته. ( ناظم الاطباء ). نوشته سلاطین و اعیان بزرگ. ( فرهنگ نظام ). فرمان یا حکمی به خطخود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). طغرا و امضا. ( ناظم الاطباء ). و مخفف آن دسخط باشد. ( آنندراج ) :
یکی دستخطش بباید ستد
که سر بازگرداند از راه بد.
فردوسی.
بر صورتت از دستخط یزدان
فصلی است نوشته همه معما.
ناصرخسرو.
گویند هارون دستخطی داده بود یحیی را... که هرگز به یحیی و خانه و فرزندانش بد نکند و نفرماید. ( مجمل التواریخ و القصص ).
سجلی که بر وی کند دستخط
شود محضر گفتگوی غلط.
ملاطغرا ( در هجو مفتی ، از آنندراج ).
سررشته تدبیر نیفتاد بدستم
جز خط کف دست مرا دستخطی نیست.
غنی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نامهای که باکسی بادست خودنوشته باشد، دست نوشت
دست نوشت دسته چیزی که به دست نوشته باشند .

فرهنگ معین

( ~. خَ ) [ فا - ع . ] (اِمر. ) نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد. دست نوشت نیز گویند.

فرهنگ عمید

۱. نامه ای که کسی با دست خود نوشته باشد، دست نوشت.
۲. چگونگی و کیفیت نوشتن.

مترادف ها

hand (اسم)
طرف، کمک، پیمان، دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب

writing (اسم)
نویسندگی، خط، نوشته، دست خط، نوشتجات، خامه رانی

script (اسم)
سند، خط، دست خط، متن سند، متن نمایشنامه، حروف الفبا

longhand (اسم)
دستینه، دست خط، خط معمولی، تمام نویسی

manuscript (اسم)
نوشته، دست خط، نسخه خطی، کتاب خطی

handwriting (اسم)
خط، دست خط

rescript (اسم)
رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ

فارسی به عربی

خط الید , ید
مخطوطة

پیشنهاد کاربران

penmanship
خط دست. [ خ َطْ طِ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دستخط. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
زآن تا بخط دست عزیز تو اهل فضل
از ذل فقر بازرهند اندرین دیار.
سوزنی.
دست نوشته، دست نوشت، دست نبشته

بپرس