دندان شکن

/dandAnSekan/

معنی انگلیسی:
knockdown, telling

لغت نامه دهخدا

دندان شکن. [ دَ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. ( یادداشت مؤلف ) :
وگر کم همه خرد کردی دهن
به سیصدمنی مشت دندان شکن.
اسدی.
|| قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل :
گر نگردد طعنه سنگین دلی دندان شکن
می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت.
صائب ( از آنندراج ).
- جواب دندان شکن ؛ مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که دندان را بشکند و خرد سازد .

فرهنگ عمید

۱. شکنندۀ دندان، آنچه دندان را بشکند.
۲. [مجاز] پاسخ صریح و قاطع، جواب سفت و سخت.

مترادف ها

irrecusable (صفت)
رد نکردنی، غیر قابل رد، دندان شکن

unanswerable (صفت)
قاطع، دندان شکن، تکذیب ناپذیر، بی جواب، جواب ناپذیر

پیشنهاد کاربران

ای آنکه به آیین عجم خرده گرفتی
نوروز همان پاسخ دندانشکن ماست
دندان شکن

بپرس