رهش

لغت نامه دهخدا

رهش. [رَ هَِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از رهیدن و رستن. عمل رهیدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به رهیدن و رَستَن شود.

رهش. [ رِ هَِ ] ( اِ ) کنجد کوفته.ارده. سِمسِم کوفته. سمسم مطحون. ( یادداشت مؤلف ). کنجد آس کرده. ( از دهار ). رجوع به رهشه و رهشی شود.

فرهنگ فارسی

کوفته . سمسم مطحون . کنجد آس کرده .

فرهنگستان زبان و ادب

{release} [علوم دارویی] فرایند آزاد شدن دارو از یک سامانۀ دارورسانی
{release} [علوم دارویی] فرایند آزاد شدن دارو از یک سامانۀ دارورسانی
{release} [ورزش] عمل رها کردن زه و تیر با دستِ خم

پیشنهاد کاربران

رهش: رهیدن ، رستن، آزادکردن ، رهایی ، آهسته رهش یا پیوسته رهش قرصی که طولانی اثر است فرایند آزاد سازی اثر دارو بطور پیوسته و آهسته در بدن است
چندان بزنندش ای خداوند کز خانه ی رهش به در نباشد
سعدی
در کوردی به معنی سیاه

بپرس