زرقاء

لغت نامه دهخدا

زرقاء. [ زَ ] ( ع ص ، اِ ) گربه چشم. مؤنث ازرق است. ( منتهی الارب ). مؤنث ازرق یعنی کبودچشم. ج ، زُرق. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هر زنی که چشم او به سبزی و کبودی باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || می. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). می و شراب. ( ناظم الاطباء ). || لقب آسمان ، یقال : ما تحت الزرقاء خیر منه. ( از اقرب الموارد ).

زرقاء. [ زَ / زُ ] ( اِخ ) موضعی است به شام. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شهری در سوریه به مسافت 203 هزارگزی دمشق قرار دارد و مرکز راه آهن است. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معجم البلدان شود.

زرقاء. [ زَ ] ( اِخ ) زنی بود از قبیله جدیس که در سه روزه راه می دید. ( منتهی الارب ). نام زنی خاص از عرب که به تیزی بصر ضرب المثل است. گویند که زرقاء از یک روزه راه سوار را می دید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). حذام الجدیسیة. ( اقرب الموارد ). زنی عرب از قبیله جدیس در عهد جاهلیت. وی مشهور به زرقاءالیمامةو بسیار تیزبین بود، چنانکه در عرب مثلی است : ابصر من زرقاء. ( فرهنگ فارسی معین ). زرقاءالیمامة؛ زنی که از سه روزه راه میدید... ( منتهی الارب ) :
ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
قطران.
عزم او تیزرو بسان قضاء
حزم او دوربین تر از زرقاء.
سنائی.
چشم زرقاء را کشیده کحل غیب
هم بنور غیب بینا دیده ام.
خاقانی.
رجوع به تاریخ جهانگشای ج 1 ص 78 و حبیب السیر و عقدالفرید ج 3 ص 10 و 11 شود.

زرقاء. [ زَ ] ( اِخ ) دختر عدی یکی از دلیران عرب. وی در واقعه صفین با گروهی اززنان عرب حضور داشت و آنان صفوف مردان را مرتب می کردند و ایشان را ضد معاویه برمی انگیختند. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عقد الفرید ج 1 ص 329 و 330 شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس