زندانی کردن


معنی انگلیسی:
confine, detain, immure, imprison, incarcerate, institutionalize, intern, shut, to imprison

جدول کلمات

حبس

مترادف ها

incarcerate (فعل)
حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن

quad (فعل)
در زندان افکندن، زندانی کردن

immure (فعل)
محصور کردن، در دیوار قرار دادن، در چهار دیوار نگاهداشتن، زندانی کردن

send up (فعل)
زندانی کردن، به زندان فرستادن

فارسی به عربی

اسجن

پیشنهاد کاربران

Throw somebody in/into jail/prison ( =put someone in jail )
جایی که شخص در آزاد نیست و آزادی ندارد و محصور و محدود است نامش زندان است .
زندانی کردن یعنی دربند کردن
به زندان افکندن
اسیر
دربند کردن
اسر
حبس

بپرس