سردسته

/sardaste/

مترادف سردسته: باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسله جنبان، عمید

معنی انگلیسی:
head of a gang, file leader, protagonist, captain, boss, chief, head, prince, ringleader, leader

لغت نامه دهخدا

سردسته. [ س َ دَ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) رئیس. قائد. پیشوا. ( یادداشت مؤلف ): سردسته دزدان. سردسته آشوبگران : به سرکردگی شخصی از ایشان که او را «سردسته » مینامند در هر محله از محلات شهر تعیین نماید. ( تذکرةالملوک چ 2ص 48 ). || چوب و عصای دستی. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) رئیس قوم سر گروه سرپرست .
قائد پیشوا یا چوب و عصای دستی

فرهنگ عمید

سرپرست و بزرگ تر یک دسته از مردم سرگروه، سرکرده.

واژه نامه بختیاریکا

نُها رَو؛ نها کش؛ سر گُرُه؛ سَر چوپِه؛ پیچَنگ
سر قِلیف
پیش کن

دانشنامه عمومی

سردسته (فیلم ۱۹۹۶). سردسته ( به انگلیسی: Kingpin ) فیلمی محصول سال ۱۹۹۶ و به کارگردانی برادران فارلی است. در این فیلم بازیگرانی همچون وودی هارلسون، رندی کواید، ونسا آنجل، بیل مری، کریس الیوت، ویلیام جردن، ریچارد تایسون، لین شی، زن گسنر و ویلی گارسون ایفای نقش کرده اند.
عکس سردسته (فیلم ۱۹۹۶)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مدیر دسته های مطرب روحوضی. سردسته ها گاهی خود در کار نمایش دستی داشته اند، در غیر این صورت، فقط به کار مدیریت و اعلام برنامه به هنگام اجرای برنامه های روحوضی می پرداختند. معمولاً، میان سردسته و اعضای دسته، که کارگر یا همدست نامیده می شدند، قراردادی منعقد نمی شد؛ اما اعضای دسته عرفاً به سردسته وفادار می ماندند و بدون اجازۀ او، حتی موقتی نیز، در دستۀ شخص دیگری مشغول به کار نمی شدند. سردسته های معروف عبارت بودند از سید احمد باشی، احمد مؤید، حسین مؤید، محمد نایب جواد، عباس مؤسس، اکبر سرشار، کوچک مؤدب، عبدالعلی، و حاجی مولایی.

مترادف ها

chief (اسم)
سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته

leader (اسم)
فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم

marshal (اسم)
سر دسته، ارتشبد، مارشال، کلانتر

chieftain (اسم)
سالار، خیلتاش، سر دسته، رئیس قبیله

ringleader (اسم)
سر دسته، سر حلقه، رهبر شورشیان

protagonist (اسم)
سر دسته، پیشقدم، پیش کسوت، بازیگر عمده

head of gang (اسم)
سر دسته

فارسی به عربی

زعیم

پیشنهاد کاربران

خیلدار. [ خ َ / خ ِ ] ( نف مرکب ) سردسته. رئیس گروه. رئیس قسمتی از لشکر. دارنده خیل :
بیامد همانگاه دستور اوی
همان خیلداران و گنجور اوی.
فردوسی.
سردمدار
باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسله جنبان، عمید، پیشاهنگ
رئیس

بپرس