سیاحت کردن


مترادف سیاحت کردن: جهان گردی کردن، گردشگری کردن، آفاق پوییدن، آفاق پویی کردن، سیروسفر کردن، نگاه کردن، دیدن، گردش کردن

معنی انگلیسی:
explore, journey, to(make a) tour, to travel(through), to explore

مترادف ها

travel (فعل)
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن

tour (فعل)
سیر کردن، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن

explore (فعل)
کاوش کردن، اکتشاف کردن، سیاحت کردن، پیگردی کردن

make a tour (فعل)
سیاحت کردن

فارسی به عربی

استکشف , جولة , رحلة الصید

پیشنهاد کاربران

بپرس